Part 36

1.7K 562 105
                                    


طی روز های گذشته، چانیول از حرف زدن با بکهیونِ پری طفره رفته بود. میدونست که دیر یا زود باید درمورد تصمیمی که گرفته بود بهش میگفت اما حتی نمیتونست به این فکر کنه که چه جملاتی کمترین اسیب و ناراحتی رو برای پری جوون به همراه داره.

اما حالا که درخواستش از مرزهای شیاطین گذشته بود و قرار بود به زودی به اون قلمرو بره، همه چیز جدی تر شده بود. درواقع توی نامه ای که توسط پیک به سرزمین شیاطین برده شده بود چیزی از ازدواج ذکر نشده بود، قرار بود مثل سال های قبل دو قلمرو برای منافع خودشون به توافق برسن تا کسی اتش بس بینشون و بهم نزنه و سفیری که این بار از طرف پری ها به اون سرزمین میرفت کسی نبود جز شاهزاده ی جدید قلمروشون یعنی چانیول!

اون برای رفتن به سرزمین شیاطین هیجان زده بود، دوست داشت تفاوت های بین دنیای خودش و دوست شیطانش و ببینه و دوست داشت بدونه کسی که قرار بود همسرش بشه توی چه مکانی بزرگ شده. اما در کنار این فکرها کمی هم از رسیدن به روزی که به اون سرزمین میرفت میترسید، هیچ تضمینی برای سلامتیش توی قلمرو شیاطین وجود نداشت. درسته که چندین نفر همراهیش میکردن تا ازش محافظت کنن اما اونا چندان دلگرمش نمیکردن. تنها حقیقتی که باعث میشد ترس و تردید توی قلبش کمرنگ بشه حضور بکهیون بود، چانیول میدونست که تا وقتی اون شیطان اونجا بود و اوضاع و کنترل میکرد چیزی برای نگرانی وجود نداشت.

اما قبل از همه ی این قضایا، مسئله ای بود که نمیتونست توی اون به بکهیون تکیه کنه، چون باید به همزاد پریش درمورد ازدواجش میگفت و به نظرش این موضوع حتی از رو به رو شدن دوباره با نیمه همزاد شیطان خودش هم ترسناک تر بود!

اگه میخواست صادق باشه، چانیول هردو بکهیون و به یه اندازه دوست داشت. حضور هردوی اونها توی شرایط سخت باعث شده بود هضم موقعیت زندگی جدیدش براش اسون تر بشه و با دلخوش کردن به دوست هاش بتونه به همه ی چیزهای تازه ی اطرافش عادت کنه.

اگه چانیول میخواست مورد علاقه هاش توی اون دنیا رو توی چند دایره که درون هم قرار دارن دسته بندی کنه به طوری که عزیزترین اشخاص و چیزها توی درونی ترین و کوچک ترین دایره قرار بگیرن، احتمالا هردو بکهیون و خرگوش بالدارش و توی درونی ترین و کوچک ترین دایره میذاشت و توی دایره های بزرگتر به ترتیب پدربزرگش، جونمیون و ییشینگ و جا میداد.

پس طبیعی بود که برای مدت زیادی بین دوراهی بکهیون ها قرار گرفته بود و مطمئن نبود به کدومشون علاقه ی بیشتری داره! حالا هم اگه انتخابش بکهیونِ شیطان بود به خاطر علاقه ی بیشترش نبود و دلایل دیگه ای داشت که با وجود تمام سختی هایی که ممکن بود سر راهش قرار بگیره باعث این تصمیم شده بودن.

"میخواستی باهام صحبت کنی؟"

سوال بکهیون، نیمه پری رو دستپاچه کرد. دنبال بهترین کلمات میگشت تا شروع کنه اما فکر کردن زیاد فقط بیشتر گیجش میکرد. اونا به سمت محلی که اولین بار همدیگه رو ملاقات کرده بودن قدم میزدن و چانیول وانمود میکرد اتفاقی اون مسیر و انتخاب کرده اما اینطور نبود، وقتی داشت به مکانی که میتونست توی اون با ازادی و راحتی بیشتری با بکهیون صحبت کنه فکر میکرد هیچ جای بهتری به ذهنش نرسیده بود.

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now