وقتی بکهیون کتاب و باز کرد، هردو پسر با دیدن صفحه ی اول که کاملا سفید بود اخم کردن...اون همه تلاش برای یه کتاب بی محتوا بود؟
"یعنی چی؟ هیچی توش نوشته نشده؟"
بکهیون سوال چانیول و بی جواب گذاشت چون خودشم حسابی گیج شده بود...اون همه زحمت برای یه کتاب سفید؟ خیلی ناامید کننده و مسخره بود!
شیطان با ذره های اخر امیدش به پیدا کردن یه چیز به درد بخور کتاب و ورق زد و بعد ناامیدتر از قبل به صفحه ی اول برگشت.
"شاید یه خط مخفی داره؟ ممکنه با شعله های اتیش نوشته هاش پیدا بشه...منطقی به نظر میرسه چون این کتاب از یه درخت اتشین اومده بیرون!"
به نظر میرسید چانیول زیادی خوش بین بود...چون تنها چیزی که تو ذهن بکهیون بود پاره کردن تک تک صفحات احمقانه ی اون کتاب بود! دست هاش که روی کتاب قرار داشتن مشت شدن و به ارومی زمزمه کرد:
"بهتره بهم یه دلیل عاقلانه بدی که پاره ت نکنم!"
"حالا دیگه با کتابا حرف میزنی؟ اوه! اون دیگه چیه؟"
نگاه هردوشون روی نوشته هایی که بالای صفحه نمایان میشدن قفل شد...
نمیتونی...تو به اندازه ی کافی برای نابود کردن یه جسم الهی قوی نیستی!
"اثر اون چیزیه که خوردیم یا این کتاب واقعا جوابتو داد؟"
یه بار دیگه، سوال چانیول بی جواب موند چون بکهیون یه سری سوال مهم تر داشت که باید میپرسید!
"یه جسم الهی؟ این یعنی چی؟"
لحظه ای که جهان های بی نهایت ساخته شدن نگهبانانی مثل من برای محافظت کردن از اونها و در صورت نیاز، نابود کردنشون توی جهان ها قرار گرفتن...درمورد این جهان، نگهبان درخت زندگیه و من راه ارتباطشم
"پس، درخت یه جسم الهیه که از این دنیا محافظت میکنه و میتونه نابودش کنه...این کتابم زبونشه؟"
در جواب چانیول، نوشته ی دیگه ای روی صفحه ی سفید نمایان شد:
درسته چانیول
"صبرکن، تو اسم مارو میدونی؟"
بکهیون پرسید و نوشته ی تازه ای روی صفحه ی سفید نوشته شد:
البته بکهیون، من همه چیز و درباره ی شما میدونم...حتی چیزهایی که خودتون نمیدونید یا رازهایی که نمیخواید هیچکس ازش باخبر بشه
"اسم تو بکهیونه؟ مثل همزادت؟ این یکم عجیبه..."
بکهیون چیزی در جواب چانیول نگفت و به جاش کتاب و مخاطب قرار داد:
"برای تمام رازهای ما دلیلی وجود داره، خوشحال میشم اگه چیزهایی که نمیخوام کسی بدونه رو برملا نکنی"
YOU ARE READING
Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)
Fantasyخرگوش بالدار🐰✨ 📌چانیول همیشه یه ادم معمولی بود...اما درست یک هفته قبل از تولد بیست سالگیش کمردرد وحشتناکی گرفت...و معمولی بودنش فقط تا روز تولدش ادامه داشت و بعد...اون بال داشت! رمنس💕فانتزی🧚🏻♂فلاف😻امپرگ👼🏻 چانبک🔥سولی🦄شیوچن😈
