Part 41

2K 584 388
                                    

بکهیون با قامت مین سوک وارد اتاقک کوچیک اسلحه ها شد، نگاهی به چانیول که سردرگم به نظر میرسید انداخت و به سمتش رفت.

"هنوز نتونستی انتخاب کنی؟"

پری جوون با اضطراب سر تکون داد، اسلحه ها واقعا متنوع بودن و چانیول هیچ ایده ای نداشت که بهتره از کدوم استفاده کنه. اونا بهش لباس مناسب مبارزه داده بودن و علاوه بر اون زره سبکی که روی بال هاش بود قرار بود از زخمی شدن بال هاش جلوگیری کنه اما از نظر چانیول اون وزن اضافه فقط سرعتش و کم میکرد.

صدای تشویق تماشاچی هایی که بیرون بودن توی گوش هاش زنگ میزد، چرا انقدر برای اسیب دیدن بقیه هیجان زده بودن؟ پری جوون متوجه شده بود که با قبول کردن این مبارزه اشتباه بزرگی کرده اما هیچ راه برگشتی نداشت.

"ای کاش میشد تو به جای من مبارزه کنی، مطمئنم برنده میشدی."

لحن درمونده ی چانیول به گوش شیطان رسید و باعث شد اخم کنه، این همه ناامیدی قبل از رفتن به زمین مبارزه پری جوون و به کشتن میداد.

"بهت گفتم که نمیتونم این کار و بکنم، حضور من به عنوان خودم یا مین سوک اینجا ضروریه و همه متوجه غیبتم میشن. علاوه بر اون، اگه خودم به شکل تو برم مبارزه کنم تو رو کجا مخفی کنم و چه زمانی دوباره جا به جا بشیم؟ حتی اگه همه ی اینا هم حل میشد بازم نمیتونستم این کار و بکنم، اونا سبک مبارزه ی من و میشناسن و خیلی سریع دستمون پیششون رو میشه."

به خاطر احتمالات زیاد شکست، بکهیون نمیتونست همچین خطری رو قبول کنه چون در هر صورت بازنده میشدن. برای همین تمام روز سعی کرده بود به چانیول یاد بده چطور از نقاط قوتش بهترین استفاده رو ببره و حالا که انقدر زحمت کشیده بود عقب نشینی نمیکرد.

"میدونم، انتظار ندارم گندی که زدم و تو جمع کنی. اما اگه باختم..."

حرفش نصفه موند وقتی سرش و بالا اورد و شیطان و توی فاصله ی خیلی کم از خودش دید و بعد دست های بکهیون دور کمرش حلقه شدن. فقط وقتی شیطان عقب رفت متوجه ی کمربند بزرگی که دور کمرش بسته بود شد. بکهیون دو خنجر تیز و از قسمت برنده شون نگه داشته بود و دسته هاشون و سمت چانیول گرفته بود:

"با این سلاح مبارزه کن."

چانیول دو خنجر و ازش گرفت و به بال های حکاکی شده روی دسته هاشون نگاه کرد.

"اما اینا کوچیک نیستن؟"

شیطان قدمی به عقب برداشت و با دستش به سلاح های دیگه اشاره کرد:

"تو خیلی عجولی چانیول، قبلا هم بهت گفته بودم...نمیتونی قبل از اینکه راه رفتن و یاد بگیری بدویی، اینطوری صدمه میبینی."

نگاهی به چانیول که هنوز برای نگه داشتن خنجرها دودل بود انداخت و ادامه داد:

"این شمشیرا برای دست های بی تجربه ی تو سنگینن، خیلی زود توی مبارزه از دستشون میدی و این اصلا برای اعتماد به نفست موقع جنگیدن خوب نیست. خنجرهارو توی کمربندت نگه دار و همونطور که بهت گفتم مبارزه کن، مهم ترین چیز دوری از صدماته، تو سریعی و این نقطه ی قوتته. وقتی فرصت و مناسب دیدی با خنجر حریفت و زخمی کن اما تا وقتی مطمئن نبودی به هدف میخورن پرتشون نکن!"

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora