Part 37

1.8K 555 196
                                    

وقتی کسی درباره ی قلمروی شیاطین صحبت میکرد، ذهن فعال چانیول یه مکان شیطانی و تاریک و تصور میکرد اما به محض رسیدن به دروازه ی اصلی متوجه شد معماری و رنگ های استفاده شده توی اون منطقه تفاوت زیادی با محدوده ی پری ها نداشت...به طور کلی، اونا ابروی هرچی شیطان و برده بودن!

صبح اون روز قبل از راهی شدن توسط بکهیون بدرقه شده بود، به نحوی هردوشون میدونستن که قرار بود همه چیز تغییر کنه اما چیزی درموردش نگفتن و فقط وانمود کردن که یه روز عادی دیگه س! چانیول میتونست حدس بزنه که حرف زدن درمورد ازدواجش میتونه برای بکهیون ناراحت کننده باشه پس هیچ کلمه ی اضافه ای در این مورد نگفت.

و بعد همراه چند محافظ قابل اعتماد که پدربزرگش انتخاب کرده بود به سمت قلمروی دشمن راهی شده بود. وجودش پر از حس نگرانی و اضطراب شده بود اما قبلا همه چیز و با تنها شیطان قابل اعتمادی که میشناخت هماهنگ کرده بود و این موضوع کمی حالش و بهتر میکرد.

شاهزاده ی دورگه به همراه چند محافظش برای ساعت ها پرواز کرده بودن و حالا که به دروازه های قلمرو شیاطین رسیده بودن واقعا خسته بودن، چانیول میتونست اون مسیر و خیلی زودتر طی کنه اما چون همراهانش چندان سریع نبودن مجبور شده بود مدت بیشتری پرواز کنه و بیشتر خسته بشه...چانیول سرعت بالایی داشت اما استقامتش برای مدت زمان های طولانی چندان خوب نبود!

وقتی چند محافظ، چانیول و همراهانش و به سمتی هدایت میکردن افتاب درحال غروب کردن بود اما کمبود نور چیزی از زیبایی اون شهر کم نمیکرد...به نظر میرسید دو قلمرو برای زیبا نشون دادن شهرشون باهم توی رقابت خیلی سختی بودن!

اونجا بودن برای چانیول حس عجیبی داشت، میتونست فرومون های هزاران شیطان و حس کنه اما هیچکدومشون مثل بکهیون نبودن...نمیدونست که همه انقدر باهم متفاوت بودن یا خودش بود که بکهیون و به صورت ویژه و خاصی احساس میکرد؟!

گذشتن از بین مردم سخت ترین بخش ماجرا بود، شیاطینی که توی خیابون ها بودن با کمی فاصله به چانیول و بقیه ی پری هایی که همراهش بودن نگاه میکردن و درموردشون چیزهایی زمزمه میکردن...اما چیزی که کاملا اشکار بود تنفر و ترسی بود که توی وجودشون به خاطر هزاران سال دشمنی شکل گرفته بود...چانیول خیلی سریع متوجه شد که اونا واقعا فرق زیادی با پری ها نداشتن!

این خیلی طبیعی بود که هرطرف جنگ، افرادی حضور داشتن که با تمام وجود فکر میکردن حق باهاشونه و در حقشون ظلم شده...اما همه این و میدونن که تاریخ توسط گروهی که پیروز بوده نوشته میشه و طرف بازنده همیشه شرور تلقی شده...

توی این مورد خاص، چون هنوز جنگ تموم نشده بود هردو قلمرو همدیگه رو مقصر میدونستن و چانیول واقعا دوست داشت به این وضع خاتمه بده.

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now