Part 63

1.4K 459 248
                                    


وقتی که روز بعد بکهیون برای ملاقات با پادشاه احضار شد انتظار دیدن جونمیون، اون پری سلطنتی و نداشت. به نظر میومد اون پری زایا برای پادشاه خیلی قابل اعتماد بود طوری که حتی در مورد مهم ترین مسائل سیاسی باهاش مشورت میکرد، با این حال پادشاه بهش نگفته بود که بکهیون یه جاسوسه و جونمیون فقط به چشم متحدی که هنوز بهش اطمینان کامل نداشت میدیدش و بکهیون هم حق هیچ گونه اعتراضی نداشت هرچند که ترجیح میداد افراد کمتری از قصد و نیتش با خبر باشن.

و اینطور که معلوم بود، راضی کردن جونمیون قرار نبود ساده باشه. پری سلطنتی با اخم پررنگی مخالفت خودش و اعلام کرد:

"این کار بیش از حد خطرناکه، اگه حتی یه بخش از برنامه ای که داری به درستی انجام نشه خسارت های جبران ناپذیری به بار میاد. میتونی مسئولیتش و قبول کنی؟"

بکهیون نگاهی به پادشاه انداخت که عمیقا به فکر فرو رفته بود، نفس عمیقی کشید و جواب داد:

"من از همه ی زوایا شرایط و بررسی کردم، درمورد کوچیک ترین اتفاقات و واکنش ها و حتی احساسات همه ی افرادی که توی این وضعیت نقشی دارن فکر کردم، مطمئنم که همه چیز طبق خواسته ی ما پیش میره."

جونمیون خیلی رک بی اعتمادیش به بکهیون و ابراز کرد:

"طبق خواسته ی ما یا خواسته ی تو؟ چون اخرین بار که بررسی کردم متوجه شدم تو دقیقا وسط همه ی این قضایا قرار داری، پس اگه جنگی صورت بگیره اهمیتی نداره که کدوم قلمرو پیروز میشه...تو کسی هستی که اسیب نمیبینه! این موضوع باعث شد به فکر بیوفتم که نکنه قصدت همین باشه؟ شروع کردن جنگ و تماشا کردن اینکه کدوم سمت قدرت بیشتری داره، بعدش میتونی تصمیم بگیری طرف کی باشی!"

بکهیون بدون هیچ حرفی به جونمیون گوش داد، بهش برای این همه بی اعتمادی حق میداد. توی نظر اونا اگه جنگی شروع میشد، بکهیون کسی بود که چیزی رو نمیباخت چون اگه پری ها برنده میشدن همچنان همسر ولیعهد باقی میموند و اگه شیاطین برنده میشدن با افتخار برمیگشت و با مردمش جشن میگرفت! اما در حقیقت بکهیون کسی بود که با شروع جنگ بیشتر از همه میباخت...

"فکر میکنم که اشتباه متوجه ی موقعیت شدی، اگه جنگ شروع بشه من همه چیزم و از دست میدم."

مکثی کرد و بعد با تردید رو به جونمیون پرسید:

"تا به حال کسی رو به قلبت راه دادی؟"

خودش جواب و میدونست، قبلا وقتی به شکل همزادش کنار چانیول بود ازش شنیده بود که اون پری سلطنتی کسی رو دوست داره، هرچند نمیدونست چه کسی اما اهمیتی هم به این موضوع نمیداد. بدون اینکه منتظر شنیدن حرفی از جونمیون بمونه نگاهی به چهره ی شوکه ش انداخت و ادامه داد:

"من این کار و کردم و حالا برای پشیمونی خیلی دیره! چانیول همه چیز منه، اخرین چیزی که میخوام شروع جنگ و از دست دادن کسیه که بیشتر از خودم دوستش دارم."

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now