Part 31

1.9K 519 166
                                    


هزاران سال قبل، زمانی که اولین موجودات بالدار پا به این جهان گذاشتن و هنوز هیچ صفات پری گونه یا شیطانی وجود نداشت تا به اون ها یاد بده چطور با هم دشمنی کنن، یاد گرفتن که چطور در کنار هم زندگی کنن، با هم ارتباط برقرار کنن و از تمام منابعشون بهترین استفاده رو ببرن...

و در مرحله ی اخر، دانش ارتباط با درخت زندگی رو به دست اوردن...به این ترتیب، بزرگترین قصری که جهان تا اون زمان به خودش دیده بود رو دور تا دور درخت زندگی ساختن تا از هر اسیبی در امان نگهش دارن...غرورشون بهشون اجازه ی دیدن نیازمندی خودشون در مقابل درخت و نمیداد!

تا روزی که ملکه و فرزند به دنیا نیومدش بیمار شدن و تنها چاره ی نجاتشونو توی درخت پیدا کردن...

پادشاه کتاب و باز کرد و با ناامید ترین لحنی که از خودش سراغ داشت پرسید:

"چطور میتونم همسر و فرزندمو نجات بدم؟"

هنوز اماده ی از دست دادن کسی که اولین بار باعث درخشش چشم هاش شده بود نبود...

تو نمیتونی، اما اگه لیاقتشو داشته باشن...میتونن نجات پیدا کنن

شاخه ی درخت میوه داد و نوشته ی دیگه ای روی کتاب پیدا شد:

میوه رو به همسرت بده...اگه لایق بخشش درخت زندگی باشه زنده میمونه

چاره ی دیگه ای نداشت، یا اون میوه رو به همسرش میداد یا اون و از دست میداد...فقط امیدوار بود اونطور که کتاب بهش گفته بود، همسرش لایق اون بخشش باشه...

اون شب ملکه با تصمیم خودش و همسرش میوه رو خورد و به خواب رفت...اما پادشاه تمام شب بالای سرش بیدار موند و امیدوار بود همه چیز خوب پیش بره...

صبح اون روز ملکه بیدار شد و لبخند زد و چند ماه بعد، دو فرزند به دنیا اورد...با چهره های مشابه و استعداد هایی متفاوت که هیچکس درکشون نمیکرد...

برای چندین سال متوالی، با هر زایمان دو فرزند به دنیا میومد که شباهت های ظاهری و تفاوت های پنهان زیادی داشتن...بین اون بچه ها یه چیز ثابت بود، یکی از اونها میتونست تغییر شکل بده و دیگری گرد سحرامیزی داشت که میتونست به وسیله ی اون کارهای خارق العاده ای بکنه...

همه چیز خوب بود تا وقتی که مردم از تغییر شکل دهنده ها ترسیدن...

"این استعداد پر از شر و بدیه"

"اون ها مارو بازی میدن و گولمون میزنن"

"به خاطر این اعمال شیطانی برکت از سرزمینمون رفته"

مردم ترسو، اون هارو از خودشون روندن...بهشون اسم شیطان رو دادن و پنهانشون کردن...مثل یه لکه ی ننگ باهاشون برخورد کردن و گاهی کشتنشون...به این شکل، عصر تاریکی و ترس شیاطین به وجود اومد...

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now