Part 47

1.7K 547 226
                                    


در نهایت، گردش چانیول و بکهیون توی شهر بعد از چندین ساعت پرواز و پیاده روی هم زمان با غروب خورشید به پایان رسید و هردو در کنار هم وارد قصر شدن تا از اخرین شبشون برای استراحت استفاده کنن.

خوشبختانه، بکهیون تونسته بود محافظ هایی که همراهشون بودن و بدون اینکه شک برانگیز به نظر برسه قانع کنه که نیازی به گزارش گم شدن چانیول برای چند دقیقه نیست. البته که اونها خیلی هم از این وضع خوشحال بودن چون گم کردن کسی که وظیفه ی مراقبت کردن ازش و به عهده داشتن نشونه ی نالایق بودن خودشون بود و بی شک برای سهل انگاریشون تنبیه میشدن. علاوه بر اون، حالا که شاهزاده تمام مدت کنار چانیول بود دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمیموند درسته؟!

بعد از اینکه بکهیون، پری جوون و تا اتاقش همراهی کرد به همدیگه شب بخیر گفتن. باعث ناامیدی بود چون چانیول حدس میزد قرار شبانه ی دیگه ای درکار نباشه، بهرحال اونا باید خودشون و برای سفر اماده میکردن. اما این باعث نمیشد که شیطان میل عجیبش برای پنهانی رفتن به اتاق چانیول و ساعت ها خیره شدن به چهره ی غرق خوابش و سرکوب کنه!

اما دیگه اوضاع مثل قبل نبود، در حقیقت چانیول منتظرش بود و تقریبا مطمئن بود که شیطان به زودی به اتاقش میاد!

برای همین وقتی بکهیون به ارومی وارد اتاق شد و قدم های سبکش و به سمت تخت چانیول برداشت از دیدن تخت خالی متعجب شد. لازم نشد خیلی نگران بشه چون همون لحظه بالشت نرمی با پشت سرش برخورد کرد و بعد صدای خنده ی پری جوون توی گوشش پیچید...

این بار چانیول پوزخندی زد و به بکهیون تیکه انداخت:

"اگه یه قاتل بودی تا الان کشته بودمت!"

شیطان نفس عمیقی کشید و روی تخت نشست:

"درمورد چیزی خودنمایی کن که جراتش و داشته باشی، کشتن چیزی نیست که کسی مثل تو بتونه حتی خوابش و ببینه!"

چانیول لب هاش و مثل بچه ها جلو داد و به گلدون کنارش اشاره کرد:

"شاید حق با تو باشه، اما حداقل میتونستم با این بیهوشت کنم!"

با اینکه احتمالش کم بود اما نمیشد نادیده ش گرفت، ممکن بود چانیول بتونه اون کار و بکنه پس بکهیون چیزی نگفت و مخالفت نکردنش به این معنی بود که حرفش و قبول داشت. پری جوون لبخند بزرگی روی لب هاش نشوند و کنارش روی تخت نشست.

"از اونجایی که تو یه قاتل نیستی و منم بیهوشت نکردم ادامه ی این بحث فایده ای نداره، حالا بگو اینجا چیکار میکنی؟ این موقع شب وارد اتاق یه مرد جوون شدی که اتفاقا نامزدتم هست...نمیترسی؟"

پوزخند بکهیون اونقدر واضح بود که حتی باوجود تاریکی اتاق دیده میشد:

"ممکنه که بتونی از عنصر غافلگیری برای بیهوش کردنم استفاده کنی، اما هرگز نمیتونی وقتی هوشیارم به کاری که نمیخوام مجبورم کنی!"

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now