Part 57

1.4K 538 366
                                    


بکهیون برای مدتی توی اغوش چانیول با کم ترین صدای ممکن گریه کرد، جثه ی چانیول درست مثل قلبش بزرگ بود و میتونست از همه ی دنیا پنهانش کنه پس مشکلی نبود. اما به خاطر غرور بود یا هرچیز دیگه، نمیتونست شنیدن صدای گریه ی خودش و تحمل کنه!

نزدیک غروب خورشید بود که بالاخره اروم شد و از چانیول فاصله گرفت، به خاطر گریه کردن چشم هاش ورم کرده بود برای همین با یه تغییر شکل ساده به حالت اول برشون گردوند.

"میدونی که لازم نیست ظاهرت و پیش من عوض کنی مگه نه؟"

میدونست، اما عادت کرده بود که اونطور باشه تا هیچکس نتونه بهش صدمه بزنه. سر تکون داد و لبخند کوچیکی به چانیول زد، تمام مدتی که گریه میکرد چانیول حتی یه بار هم مزاحمش نشده بود و فقط اغوش گرمش و بهش هدیه کرده بود. بکهیون ممنون بود.

"میخوای در موردش حرف بزنی؟"

حرف زدن درمورد ناراحتی هاش و چیزایی که اذیتش میکردن؟ بکهیون همچین مهارتی رو توی خودش نمیدید! بحث و عوض کرد:

"نه. چیزهای مهم تری هست که باید درموردشون صحبت کنیم، از اونجایی که هنوز کسی برای بازجویی کردن ازت نیومده میتونم حدس بزنم که همزاد مین سوک واقعا قبول کرده بهمون کمک کنه."

"به اینکه میتونم قانعش کنم شک داشتی؟"

شیطان سری تکون داد و لبخند زد:

"به تو شک نداشتم، اما فکر نکنم هیچوقت بتونم مثل تو خوش بین باشم."

"اما معلوم شد حق با من بود درحالی که تو و مین سوک میخواستید بی دلیل یه نفر و بکشید!"

بی توجه به لحن از خود راضی چانیول پرسید:

"مین سوک چطوره؟"

"خیلی بهتر از قبله، شایدم مثل تو تغییر شکل میده که خوب به نظر بیاد."

بکهیون سر تکون داد، هنوز نگران بود اما نه به اندازه ی قبل...حالا باید ذهنش و روی چیزهای پیش روشون متمرکز میکرد.

توی شب های بعد، چانیول شاهزاده ی شیاطین و به خارج از قصر میبرد تا از مین سوک مراقبت کنه و خودش برمیگشت که استراحت کنه و بعد قبل از طلوع افتاب بیدار میشد تا جونگده رو به قصر برگردونه. هنوزم خسته کننده بود اما نه به اندازه ی شب اول!

اون فقط به جونگده و مین سوک نگاه میکرد و حیرت زده میشد، فاصله ی زیادی بین اون دو شیطان بود اما باهم همشون و کنار میزدن و بهترین تلاششون و برای کنارهم بودن میکردن. هربار که به هم خیره میشدن برق توی چشم هاشون به جاشون حرف میزد و چانیول از دیدن لبخند جونگده زمانی که به مین سوک نگاه میکرد هیجان زده میشد، جونگده از اونایی نبود که به همه لبخند بزنه و لبخندش و فقط برای کسی که توی قلبش بود نگه میداشت...درست مثل یه نفر که چانیول میشناختش!

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Kde žijí příběhy. Začni objevovat