Part 59

1.4K 522 206
                                    


نیمه شب بود که کسی با دو ضربه ی اروم در دفتر کارش و به صدا در اورد. توی اون ساعت همه ی دانشجوهای مرکز دانش خواب بودن پس ییشینگ انتظار داشت یکی از نگهبان ها پشت در باشه.

"میتونی بیای داخل."

اما نمایان شدن قامت اشنای پری سلطنتی از بین چهارچوب در کاملا غافلگیرش کرد. جونمیون به ارومی وارد شد و در و پشت سرش بست، بالاخره وقتی مطمئن شد هیچ چشمی نمیتونه از بین اون دیوارها بهشون خیره بشه نگاه دلتنگش و بالا اورد و به معشوقش داد. ییشینگ از پشت میز کارش بلند شد و تعظیم کرد:

"سرورم، این وقت شب اینجا چیکار میکنید؟"

جونمیون درحالی که به میز ییشینگ نزدیک تر میشد پوزخند زد:

"این وقت شب به جز اینجا کجا میتونم دوست پسر سخت کوشم و پیدا کنم؟ چرا بازم داری تا نیمه شب کار میکنی؟ فکر کنم بهت گفته بودم این رفتار به سلامتیت صدمه میزنه!"

پری سلطنتی بعد از رسیدن به میز کتاب ها و یادداشت های ییشینگ و خیلی مرتب جمع کرد و کناری گذاشت و دست های ییشینگ که سعی میکردن جلوش و بگیرن و کنار زد.

"اما مگه خودتونم بعد از کارتون توی قصر اینجا نیومدید سرورم؟"

دست های جونمیون برای یه لحظه ی کوتاه توی هوا متوقف شدن و بعد خیلی سریع به کارش ادامه داد، گیر افتاده بود!

"درسته، اما بهرحال کار من از تو زودتر تموم شده اما اگه نمیومدم تا چه ساعتی میخواستی کار کنی؟"

ییشینگ میخواست بهونه بیاره:

"اما سرورم..."

قبل از تموم کردن حرفش جونمیون که روی میز خم شده بود سرش و بالا اورد و انگشتش و روی لب های معشوقش گذاشت، درحالی که به درخشش خیره کننده ی توی چشماش زل زده بود زمزمه کرد:

"وقتی اینطوری بهم نگاه میکنی سرورم صدام نکن!"

ییشینگ به نرمی انگشت جونمیون و از روی لب هاش برداشت و پشت دستش و خیلی ملایم بوسید. پری سلطنتی غر زد:

"دلم برات تنگ شده بود، همیشه توی قصر میبینمت اما حتی نمیتونم درست بهت نگاه کنم چون کنار پدرمی!"

ییشینگ دستش و عقب کشید و صداش و با یه سرفه ی اروم صاف کرد:

"درباره ی اون...باید یه چیزی بهت بگم..."

نگاه کنجکاو جونمیون و که دید با تردید ادامه داد:

"...پدرت درمورد ما میدونه!"

"چی؟!"

ییشینگ اون طرف میز رفت و دست های جونمیون و بین دستاش گرفت، سعی کرد ارومش کنه:

"نمیدونم چطوری فهمیده اما اونطور که فکر میکنی نیست، اروم باش."

جونمیون که تقریبا داشت پس میوفتاد با حرص زمزمه کرد:

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora