Part 11

2K 595 85
                                    

"میخوام پرواز کردن و یاد بگیرم"

این حرف، بکهیون و کمی شگفت زده کرد...چانیول حتی از یاداوری پرواز کردن هم فراری بود اما حالا خودش مطرحش کرده بود...پس با کمی نگرانی پرسید:

"فکر میکنی براش اماده ای؟"

به علامت مثبت سر تکون داد...بعد از فکر کردن به صحبت کوتاه شب قبلش با اون پیرمرد مهربون تصمیم گرفته بود فرار کردن و کنار بزاره چون، اصلا لذت بخش نبود.

"من اماده ام"

بکهیون دوباره پرسید:

"برای پریدن؟"

چانیول مثل طوطی تکرار کرد:

"برای پریدن...چی؟ نه! بیخیال پریدن شو تو که نمیخوای منو بکشی درسته؟"

دست های پری کوچیک تر به نشونه ی تسلیم بالا رفتن و چانیول ادامه داد:

"هیچ پرشی در کار نیست...قدم به قدم جلو میریم و اولین قدم اینه که بتونم با اراده ی خودم بال هامو تکون بدم"

چانیول دوست داشت با دوربین تمام تلاش هاشو ثبت و ضبط کنه اما چون این فناوری هنوز توی اون سرزمین رواج پیدا نکرده بود فقط بیخیالش شد...میتونست به جای فیلم گرفتن از زمین خوردناش، لذت به اوج رسیدنو به خاطر بسپاره...و فقط، توی همون لحظه ی شاد و لذت بخش زندگی کنه و به اینده ای که ممکنه توش به عکس ها و فیلم های خودش خیره بشه فکر نکنه...گرفتن سلفی ارزش اینکه حواست از لذت واقعی پرت بشه رو نداره.

تلاش اول:

"به بال هات اعتماد کن چانیول...اونا بخشی از بدنتن و تو میتونی کنترلشون کنی"

اینا جملات انگیزشی بکهیون بودن اما واقعا کمکی نمیکردن...حتی پارچه هایی که چانیول محض احتیاط به زانوها و ارنج هاش بسته بود هم کمکی نمیکردن...اون فقط میخواست توی یه چشم بهم زدن مثل عقاب پرواز کنه اما انگار به این اسونی نبود...

"راستی اون پارچه هارو چرا به خودت بستی؟"

بکهیون به زانوهاش اشاره کرد و چانیول جواب داد:

"محض احتیاط!"

تلاش دوم:

بال هاشو کمی تکون داد اما به نتیجه ی دلخواهش نرسید...

"چطوره فقط بپرم؟"

در جوابش بکهیون شونه بالا انداخت:

"من که از اول همینو گفتم"

چشم های چانیول درشت شد:

"نه منظورم این نبود...فقط از همینجا بپرم! مثل سوپرمن"

و وقتی چهره ی گیج بکهیون و دید بیخیال توضیح دادن شد و فقط پرید!

که البته ایده ی بدی بود چون بعد از پرش نه چندان بلندش پاش به بالش گیر کرد و روی زمین افتاد...

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now