Part 84

2.2K 542 225
                                    


بدون حضور حتی یک ابر مزاحم توی اسمون شب، ماه کامل به تماشای معاشقه ی دو تن برهنه نشسته بود. حتی نسیم خنک بهاری هم نمیتونست از حرارت بدن های بی تابشون کم کنه و پیش شعله های عطش و خواستنی که درونشون زبانه میکشید کم میاورد پس برای اینکه خجالت حاصل از شکستش و کم کنه بی دلیل خودش و به درخت ها میکوبید و اون ها رو تکون میداد! اما حتی صدای باد که لا به لای درخت ها میپیچید و اون ها رو تکون میداد هم باعث نمیشد اون دو بدن تشنه از هم فاصله بگیرن. تشنه بودن، تشنه ی همدیگه. خسته از خواستن و نرسیدن، هیجان زده به خاطر اینده ی خوشی که در انتظارشون بود. هیچ شکی توش نبود چون، میدونستن که قرار بود باهم مقابل تمام سختی ها و مشکلاتی که دنیا و مردمش سر راهشون میذاشت بایستن و اون اینده ی خوش و بسازن!

پری و شیطان توی اغوش تنگ هم در عین بی قراری اروم بودن. قلب های پر سر و صداشون روی هم قرار گرفته بودن و حالا یک صدا و هماهنگ خودشون و به قفسه ی سینه هاشون میکوبیدن طوری که انگار قصد داشتن از حصار تنگی که دورشون بود بیرون بیان و درست مثل چانیول و بکهیون همدیگه رو در اغوش بگیرن.

پری جوون معشوقش و بین بازوهای قدرتمندش نگه داشته بود و با لذت لب های باریکش و میبوسید. هر از گاهی بین بوسه گاز ارومی ازش میگرفت اما این بدترین اشتباه ممکن بود! چون بکهیون این حرکت و یه جور دعوت به چالش میدید و اونوقت مسابقه ی کی دردناک تر گاز میگیره شروع میشد و انقدر ادامه میدادن تا طعم خون و توی دهنشون حس کنن اما حتی بعد از اونم هیچکدومشون عقب نمیکشیدن، فقط طبق یه توافق ناگفته بین خودشون اتش بس اعلام میکردن.

لب هاشون برای لحظه ای از هم فاصله گرفتن اما هیچکدومشون نگاهش و از دیگری دریغ نکرد. هنوزم باور این همه خوشبختی برای هردوشون سخت بود، اون ها انقدر خوش شانس بودن که وقتی به معشوقشون خیره میشدن همون عشقی رو توی چشم هاش میدیدن که توی چشم های خودشون بود. پس چرا باید مخفیش میکردن؟

"چهره ی تو زیباترین تصویریه که توی تمام زندگیم دیدم!"

چانیول با صدایی بم زمزمه کرد و بکهیون لبخند زد:

"فکر نمیکنی شرایط الانمون نشون میده که همه ی لاس زدن هات جواب دادن و دیگه لازم نیست باهام لاس بزنی؟"

چانیول بوسه ی کوتاهی روی لب هاش گذاشت و جواب داد:

"موضوع اینه که، من نمیخوام باهات لاس بزنم. فقط سعی میکنم هر چیزی که توی ذهنمه رو بگم، تا شاید ذره ای از احساساتم به خودت و بفهمی. میخوام بدونی که تمام عشق، احترام، تحسین و اعتمادی که توی وجودم جمع کرده بودم و حالا فقط برای تو خرج میکنم. تو بکهیون. تو زیباترین اتفاق زندگی منی."

بکهیون غرق لذت به خاطر چیزهایی که شنیده بود، از صمیم قلبش لبخند زد اما با این حال پرسید طوری که انگار دوست داشت بیشتر بشنوه تا مطمئن تر بشه:

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now