Part 55

1.7K 524 254
                                    


وقتی چانیول برای اخرین بار از پنجره وارد اتاق بکهیون شد خورشید طلوع کرده بود، پری جوون نگاه خسته از بی خوابیش و به شیطانی که رو به روش ایستاده بود داد و زمزمه کرد:

"راضیش کردم..."

و بعد بدون دادن فرصتی به بکهیون برای حرف زدن، پیشونیش و به شونه ی ظریفش تکیه داد و پلک هاش و با خستگی روی هم گذاشت. بازو هاش و دور کمر شیطان حلقه کرد و وقتی متقابلا دست های بکهیون و روی شونه هاش حس کرد لبخند زد.

حقیقتا چانیول خسته کننده ترین شب زندگیش و گذرونده بود، اون بارها با اضطراب زیاد مسیر قصر تا دره ی وسط جنگل و طی کرده بود و نباید نادیده گرفت که یه کار غیرممکن مثل قاچاق شیطان به خارج و داخل قصر و ممکن کرده بود! هرچند از نظر اون راضی کردن جونگده برای تنها گذاشتن مین سوک از باقی کارها از جمله راضی کردن شیومین سخت تر بود!

با مراقبت های جونگده حال مین سوک خیلی بهتر شده بود، هنوز ضعیف بود و نمیتونست زیاد حرکت کنه اما حداقل زنده بود و میتونست صحبت کنه! شایدم فقط وانمود میکرد که بهتر شده تا جونگده به قصر برگرده، درسته که اون شاهزاده شدیدا یه دنده بود اما مین سوک میدونست که ناپدید شدنش توی اون شرایط میتونست چه عواقبی به همراه داشته باشه پس توی قانع کردنش برای برگشتن به چانیول کمک کرد.

بهرحال برای هر چهار نفرشون شب خسته کننده ای بود، حتی بکهیون هم نتونسته بود لحظه ای چشم روی هم بذاره و تمام شب چشم انتظار به پنجره خیره شده بود تا چانیول براش خبر تازه ای بیاره. حالا که چانیول توی بغلش بود بالاخره میتونست یه نفس راحت بکشه، اما هنوزم باید از مرتب بودن اوضاع مطمئن میشد...

"مطمئنی که قبول کرده و قرار نیست گزارش کاری که کردی رو به نگهبان ها بده؟"

پری جوون حرکتی نکرد و فقط با لحنی خوابالود زمزمه کرد:

"خیلی خسته ام، حرفای ناراحت کننده نزن!"

همچین سوالی رو از جونگده و مین سوک هم شنیده بود و اگه میخواست صادق باشه، جایی گوشه ی ذهنش نگران بود...چی میشد اگه همچین اتفاقی میوفتاد؟ در اون صورت دیگه دزدیدن یا حتی کشتن همزاد پری مین سوک هم فایده ای نداشت، علاوه بر اینکه جون مین سوک دوباره به خطر میوفتاد خودش هم به جرم خیانت متهم میشد و شاید حتی نامزدیش با بکهیون هم بهم میخورد! با این حال بازم میخواست به مردم باور داشته باشه.

بکهیون دستش و بین موهای نرم و موج دار چانیول کشید و خیلی اروم نوازشش کرد:

"امشب کارت خیلی خوب بود. دیگه باید بخوابی، برگرد اتاقت."

لبخند بزرگی روی لب های پری جوون شکل گرفت، بدون فاصله گرفتن از بکهیون و درحالی که دست هاش هنوز بدن شیطان و به اسارت در اورده بودن سرش و بالا اورد و با چشم های نیمه بازش به مردمک های قرمز رنگی که میدرخشیدن از فاصله ی کم بین صورت هاشون خیره شد. باید اعتراف میکرد که انعکاس چشم های ابی رنگش توی اون دو گوی درخشان سرخ یکی از زیبا ترین صحنه هایی که تا به حال دیده بود به شمار میرفت.

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora