Part 48

1.6K 519 226
                                    


بعد از رسیدن غذای گرم، جونمیون اونها رو تنها گذاشت تا رسیدنشون و گزارش بده. چانیول نتونست جلوی خودش و بگیره و قبل از بکهیون کمی از غذایی که جلوش بود خورد.

"اون مال من بود!"

چانیول سری تکون داد و درحالی که سراغ ظرف غذای خودش میرفت جواب داد:

"میدونم، باید مطمئن میشدم مسموم نیست!"

شیطان ابرویی بالا انداخت و بدون اینکه نگاهش و از ظرف غذاش بگیره پرسید:

"فکر میکنی پدربزرگت میخواد من و بکشه؟"

پری جوون محتویات توی دهنش و بلعید تا راه صحبت کردنش باز بشه:

"نه، پدربزرگم با صلح موافقه. ولی بعضی ها توی این قصر واقعا ترسناکن، علاوه بر شیاطین از منم متنفرن پس عجیب نیست اگه بخوان مسموممون کنن!"

"احمق!"

چانیول نگاه متعجبش و بالا اورد:

"ایندفعه چرا؟"

از نظر خودش کاری که کرده بود کاملا منطقی بود، اما بکهیون به چیز دیگه ای فکر میکرد.

"فرض کن این سمی باشه، اگه ازش بخوری میمیری! اصلا به این فکر کردی که اگه کسی قصد کشتن من و داشته باشه بعد از مردن تو چطوری باید از اینجا فرار کنم؟ حتی ممکنه مردن تورو بندازن گردن من!"

پس بکهیون نگرانش بود، از طرفی به نظر میرسید اون حق داشت. اگه چانیول میمرد و بکهیون مقصر شناخته میشد جنگ زودتر از چیزی که منتظرش بودن اتفاق میوفتاد. بکهیون ادامه داد:

"علاوه بر همه ی اینا، من برای همچین موقعیت هایی تمرین دیدم. در برابر سم بدن من از تو خیلی مقاوم تره پس بهتره اگه اول من مسموم بشم و تو نجاتم بدی!"

با اینکه هیچکس نقشه ای برای مسموم کردنشون نداشت اما اونا داشتن به اینکه چه کسی باید سم و بخوره و چه کسی باید دیگری و نجات بده فکر میکردن. این دونفر واقعا توهم توطئه داشتن!

"اما چطور باید نجاتت بدم؟ من که پزشک نیستم، درضمن بهتره فراموش نکنی که من قول دادم ازت محافظت کنم نه اینکه درمانت کنم."

بکهیون شونه ی بی تفاوتی بالا انداخت:

"چه فرقی داره؟ نتیجه ی هردوشون زنده موندن منه!"

چانیول چشم هاش و چرخوند و طوری که انگار میخواست یه بچه ی کوچیک و توجیح کنه توضیح داد:

"البته که فرق دارن، اینکه ازت محافظت کنم یعنی اجازه ندم بلایی سرت بیاد اما درمان کردنت یعنی اجازه بدم یه اتفاقی بیوفته و بعد به فکر چاره ش باشم. تازه مسمومیت باعث میشه بیمار بشی و همه ی بیماری ها دردناکن، من نمیزارم درد بکشی!"

قبل از اینکه بکهیون جوابی بده صدای محکمی از کنار در به گوششون رسید و توجه هردو پسر و به خودش جلب کرد:

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें