part 3

3.5K 457 19
                                    


حالا هر سه به همدیگه نگاه میکردن..
جونگکوک نگاه خشکشو از روی تهیونگ برداشت

_اجوما...من چیزی نمیخورم...تهیونگ هرچی خواست بهش بده
..

بعدم اونجا رو به مقصد نامعلومی ترک کرد..
تهیونگ با چشمای گرد به جونگکوک نگاه میکرد..که دستای اجوما دور بازوهاش حلقه شد

_طول میکشه تا به رفتارای عجیب جناب جئون عادت کنی پسرم..

تهیونگ درکی از رفتار عجیب نداشت..
اروم و معصومانه رفتو پشت میز نشست..چشمش به توت فرنگیای روی میز خورد دست دراز کرد که برداره اما پشیمون شد....اول اجازه گرفت

_اجومای مهربون....میشه از این توت فرنگیا بردارم؟

صدای تهیونگ به وضوح میلرزید...اجوما برگشت سمتش

_معلومه عزیزم..بخور...ولی حالت خوبه؟چرا صدات میلرزه؟

تهیونگ سرشو انداخت پایینو توت فرنگی برداشت..
جواب اجومارو هم نداد...
لرزش صداش ناشی از استرس بود..
استرس کوفتی که زنجیر شده بود به بدنش..
با صدای هوسوک دست از خوردن برداشت

_اجوما جونگکوکو ندیدی؟..

اجوما لبخندی زد

_رفت بیرون هوسوک..

احترامی گذاشت و خواست بره که چشمش لباس تهیونگو گرفت

_اووو...چه لباس زیبایی!..

بعدم رفت..
تهیونگ لبخندی سرداد...چون فکر کرد هوسوک از لباسش خوشش اومده..
همون موقع جین به دنبال پسر اسمشو به زبون میاورد

_تهیونگ...تهیونگی کجایی؟

تهیونگ از جاش بلند شد و تعظیمی کرد

_سلام.....هیونگ!

جین نفس عمیقی کشید...اومد سمت پسرشو دستی به سرش کشید

_خوبی؟...اوه...سلیقه ی جالبی داری!.

تهیونگ لبخند پهنی زدو دستشو روی لباسش کشید

_واقعا...قشنگه؟

جین موهای پسرو کنار زد تا تار موهای خرمایی رنگش توی چشمش نره

_معلومه که قشنگه...صبحونتو خوردی؟

تهیونگ با جین احساس صمیمت میکرد

_هوم...نه اجومای مهربون داره برام اماده میکنه..

جین به کیوتی و لپای سرخ پسر خندید

_کیوتتتت...خیلی خب بشین..

همون لحظه اجوما روبه جین گفت

_جونگکوک دوباره پریشونه...چیزی شده؟!

جین کاسه ی رامیونی که جلوش بودو به خودش نزدیک کرد

_نمیدونم اجوما نمیدونم...همش خواب مامان بابا رو میبینه..

Mafia!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora