part 49

2K 318 127
                                    

جونگکوک خوابش برده بود....
تهیونگ بخاطر درد چشم و سرش نمیتونست بخوابه و جیمینم جفتش نشسته بود...

_از الیزه چه خبر؟...

جیمین سرش رو روی پای تهیونگ گذاشته بود

_خبر زیادی ندارم....فقط قبل از اینکه بیام بیمارستان...رفتم کافه...دیدمش...ولی اونقدرا تحویلم نگرفت...گمونم هنوز ناراحته!

تهیونگ خنثی بود..

_جیمین...میدونی که من جونگکوک رو با همه ی وجودم دوست دارم...اصلا اگه بهم نخندی همون مرد سوار بر اسب سفیده...نمیدونم چرا..فقط خیلی میخوامش!

جیمین به ارومی جوابشو داد

_شما برای هم ساخته شدید....سخت نگیر الیزه هم درست میشه!..

تهیونگ سرشو تکون داد

_جونگکوک کجاست؟..هنوز خوابه؟

جیمین نیم نگاهی به جونگکوک انداخت

_اهوم...سمت راستت روی صندلی خوابش برده...تهیونگ نمیدونی مثل کسی بود که آروم و قرار نداره...مدام از استرس با خودش حرف میزد...سالنو متر میکرد...مخمو داشت میخورد.

اروم خندید..

_میخوام ببینمش جیمین...خیلی میخوام ببینمش!

جیمین ضربه ی ارومی به پاش زد

_چند دقیقه دیگه دکترت میاد...

با گذر زمان دکتر وارد اتاق تهیونگ شد..

_سلام تهیونگ...حالت چطوره؟همه چیز خوبه؟درد نداری؟

جیمین ایستاده بودو جونگکوک غرق خواب...

_سلام...خوبم دکتر...فقط یکم درد دارم..

دکتر به پرستار بغل دستش گفت

_یه مسکن به سرمش تزریق کن...خب..بزار باند دور چشماتو باز کنم...اماده ای بازم دنیارو رنگی ببینی کیم تهیونگ؟

تهیونگ از هیجان پتورو محکم گرفته بود..

_ا...اره..فقط جونگکوک...جونگکوک رو اول بیدار کن جیمین..

دکتر خندید

_موسیو جونگکوک خوابن...خیلی خسته شد

جونگکوک با تکونای جیمین بیدار شدو با دیدن دکتر یهو ایستاد

_دکتر...چ..چیزی شده؟؟؟

دکتر سری تکون داد

_خیر...فقط خواستم باند دور چشمای تهیونگ رو باز کنم...گفت میخواد کنارش باشی!

جونگکوک اب دهنشو قورت دادو جفت تهیونگ ایستاد...
گیجه خواب بود...بوسه ای به سر پسر زد

_من..پیشتم عزیزم

دکتر اروم نزدیکه تهیونگ شد...با دقت باند رو از دور سرش باز میکرد...تهیونگ دست جونگکوک رو محکم گرفته بود...
محافظ های روی چشماشو برداشت...
تهیونگ هنوز چشماش بسته بود...
دکتر به ارومی گفت..

Mafia!Where stories live. Discover now