part 15

2.6K 366 85
                                    

با شنیدن صدای سانا جونگکوک عصبی چشماشو بستو بعد به سمت اونا برگشت.

_مسترجئون...اتفاقی افتاده؟..

تهیونگ هنوز پشتش به اونا بود کاری از دستش بر نمیومد جز اینکه از استرس لب پایینشو گاز بگیره...
جونگکوک خودشو اروم نشون داد

_تهیونگ یکم حالش خوب نیست....میریم عمارت...لی جونگ برو به بقیه ام بگو!..

سانا با چشمای گرد شده یه قدم به جونگکوک نزدیک شد..

_اما....

جونگکوک اخمی کرد..

_اما نداره...شنیدی که تهیونگ حالش خوب نیست..بهتره که استراحت کنه!

جونگکوک دست تهیونگو محکم تر گرفتو سمت در خروجی که مقابلشون بود رفتن..
زیرلب گفت..

_مایه ی دردسری پسرکوچولو..

تهیونگ نامحسوس دستشو خیلی اروم کوبوند به دیک جونگکوک

_تو حرف نزنااا مستر...همش تقصیر تو بودد..

جونگکوک تک خنده ای کرد

_شیطونه میگه جلو بقیه بزنمت زیر بغلم ببرمتا..

تهیونگ پوزخندی زد..

_توو...بخاطر حفظ ابروت جرعت نداری..

مثل اینکه هنوز جونگکوک رو نشناخته بود که ذره ای دیگران براش مهم نیستن..
توی یه حرکت پاهای تهیونگ از زمین کنده شدو تهیونگو زد زیر بغلش...اونم جلوی چشم سانا و لی جونگ..
تهیونگ پاهاشو تکون میدادو میخندید..

_هیییی...بزارم زمیننن الان میوفتمممم..

جونگکوک ذره ای به حرفای پسر گوش نداد..
با هر ضرب و زوری بود زدن بیرونو پشت عمارت جانگ هو بودن..
تهیونگ جیغ جیغ میکرد اونم زیر گوش جونگکوک..
جونگکوک همونطور که دنبال ماشینا میگشت حرصی حرفشو زد

_دوست دارم دهنتو ببندم...

تهیونگی که توی هوا معلق بود خندید..

_هییییی منظورت چیهههه...؟؟

جونگکوک ماشینو پیدا کردو رو به راننده ای که متعجب نگاهشون میکرد گفت..

_درو باز کن من این توله تایگرو بندازم داخل..

تهیونگ با نیش باز و مشتاق نگاهشون میکرد..
راننده در ماشینو باز کردو جونگکوک پسرکوچیکترو انداخت داخلش..بعدشم خودش سوار شدو قبل اینکه درو ببنده رو به راننده گفت..

_یالا سوار شو بریم..

راننده اروم گفت..

_جسارت نباشه اقا....ولی بقیه...

جونگکوک چشمش به جانگ هو افتاد که داره میاد سمتشون..

_گفتم سوارشو اونا میان..

Mafia!Where stories live. Discover now