part 51

1.9K 305 166
                                    

با تمومه حسی که نسبت به الیزه پوچ بود بازم با سرعت به سمت آدرسی که جیمین داده بود میرفت...
گریش گرفته بود که حتی نتونست برای یک روز با عشق کنار جونگکوک صبحانش رو بخوره...
نزدیک کوچه ی خلوتی شد...
به راحتی میتونست دختره آسیب دیده رو تشخیص بده...
روی زمین نشسته بودو زانوهاشو بغل کرده بود...
جیمینم درست مقابلش قرار گرفته بود..
رفت توی کوچه و با تموم حال بدش بالای سرشون ایستاد...
اجازه ی حرف به هیچکدوم نداد

_بچه شدی الیزه؟...دیوونه شدیی؟..چطور میخواستی همچین اقدامی بکنی ها؟..به فکر اون پدر بیچارت نبودی؟..

جیمین بازوی تهیونگو گرفت

_اروم باش تهیونگ...به اندازه ی کافی از دیشب تاحالا حرف خورده...

الیزه با صدای تو دماغی و گرفته بخاطر گریه ی بیش از حد سرشو روی زانوهاش گذاشت..

_ب..بزار بگه..بزار اونم هرچی هق..میخواد بگه!

تهیونگ حرص میخورد..

_بهم بگو چرراااا؟سکوتت دردی رو دوا نمیکنه...

الیزه سرشو آورد بالا

_نمیبینی خستممم؟..تا کی همالی مردمو بکنم؟..تا کی از کله ی سحر تا بوق سگ کار کنم؟که حتی نتونم پول داروهای بابامو بدم..زندگیم به درد مردن میخوره...عمل کردی خوب شدی به عشقت رسیدی برات خوشحالم..ببین هنوز جای مارک روی گردنت و لبای ورم کردت هستتت...خودتو با من مقایسه نکن و سرم داد نزننن...من و تو نسبتی داریم؟..

تهیونگ چند لحظه ای قفل کرده بود...احتمالا الیزه بویی از دردای پسر نبرده بود..

_خسته ای؟..من خسته ترم...همالی کردی؟..من تن دادم...اینقدر دلم میخواست بمیرم که نگو....ولی چیشد؟هیچی نشد...من موندمو سگ دو زدن لا به لای مردم جامعه...اگه زندگیت به درد مردن میخورد...زندگی من خوده مرگ بود...جای مارک؟..اهوم..کار جونگکوکه...کسی که پا به پام گام برداشت...اگه اون نبود...منم روبروت نبودم..اشتباه نکن الیزه...من خودمو با تو مقایسه نکردم...زندگی تو درد داره زندگی من سرشار از درد و نفرت...حق داری...نسبتی نداریم...فقط نمیدونم چرا...بخاطرت جونگکوکو ول کردم تو خونه و کل مسیرو دویدم...

الیزه دستش رو لای موهاش برده بودو گریه میکرد..

_هیچی نگو دیگههه..هق...

جیمین با ناراحتی سرشو پایین انداخت..تهیونگ قدم ساده ای رو به جلو برداشت و پیش پای دختر زانو زد

_ببخشید صدامو بردم بالا...فقط نگرانت بودم..خب..من فقط نمیخواستم آسیبی به خودت وارد کنی!

الیزه ثانیه ای به تهیونگ نگاه نمیکرد..

_باشه...نگام نکن..منم فقط اومدم از سلامت بودنت مطمعن بشم...به نظرم..امروزو مرخصی بگیر و برو خونه استراحت کن...از دیشب تاحالا خونه نرفتی...حتما پدرت نگرانته..من میرم...جیمین یه دقیقه بیا!

Mafia!Where stories live. Discover now