part 16

2.5K 370 96
                                    

حالش خوب نبود...
با شنیدن صدای جونگکوک و درخواست ناعادلانش از هیونگش....
احساس خفگی میکرد...
احساس میکرد عاشق ادم اشتباهی شده...
کلیدو توی قفل چرخوندو درو باز کرد...
جلوشو تار میدید..
خیره به اتاق جونگکوک بود که چشمای تیله ایش روی هم رفتو بعدش رو نفهمید...
با افتادن تهیونگ توی بغلش...دست و پاشو گم کرد...

_هوسوک.....

هوسوک با دیدن تهیونگی که بیهوش بود فوری رفت سمتشون و ضربه ی ارومی به صورت تهیونگ زد..
ولی دریغ از یه واکنش...
جین بازم جلوی معصومیت تهیونگ وا داد..

_ب..برو دکترو خبر کن....هوسوک تهیونگ چیزیش بشه من میمیرم..

جونگکوک میشنید...
چون دقیقا پشت در ایستاده بود...
هوسوک رفت که دکترو خبر کنه...
جین تهیونگو محکم به خودش چسبونده بود...
نه خبری از لی جونگ بود نه جونگکوک..
جین گریش گرفت...

_وقتی یه عروسک خراب میشه صاحب اون عروسک کلی ناراحت میشه و دنبال راه چاره برای مثل اول شدن عروسکش میگرده ....اما این ادمه....یه پسربچس...اینقدر از سنگی؟...اون دوست داره....گناهش چیه دقیقا؟...عاشق تو شدن؟...خب بیا ببین نبضش میزنه یا نهههههه!..

جونگکوک در مقابل حرفای هیونگش کم اورد....
درو باز کردو با دیدن حقیقته روبروش حس کرد یه چیزی از زندگیش کمه...
شاید نگاهای تهیونگ بود...
با یادآوردی خواب صبحش و اکو شدن اون صدا توی سرش..
بعد یه مکث کوتاه دوید سمتشون...
تهیونگو از بغل جین کشید بیرون...
تو دلش اشوب بود...
ولی بروز نمیداد...
سر تهیونگو به سینش فشار داد

_خوب میشه هیونگ گریه نکن..چیزیش نیست..

جین فین فین کردو اشکشو پاک کرد..

_میرسه...میرسه یه روزی که برای یه ریختن یه قطره خون ازش زمین و زمانو یکی میکنی مسترجئون جونگکوک...

این حرفش بدجور جونگکوکو تکون داد...
با صدای دکتر به خودش اومد..

_چیشده جناب جئون؟..

پای تهیونگ نشستو با بدن یخ پسر مواجه شد...

_بزاریدش روی تخت...

پسری که از پر سبک تر بودو بغل کردو گذاشت روی تختش...

یه گوشه کنار جین هیونگشو هوسوک ایستاد...
اخرشم دوست نداشت تهیونگو اینطور ببینه..
دکتر بعد از معاینه رو به هر سه گفت..

_چیزی نیست...دچار ضعف بدنی شده...یکم استراحت کنه و خودش رو تقویت کنه به روال عادی برمیگرده...نیازی به دارو نیست...هوشیاریشم خوبه...یه سرم بهش میزنم تا قندخونش نرمال بشه...

هر سه نفس راحتی کشیدن...

با فرو رفتن سرنگ توی رگ دست تهیونگ جونگکوک اخمی کردو چینی به بینیش داد..
شاید چون جای پسر درد میکشید...
بعد از رفتن دکتر جین و هوسوک اروم رفتن بیرون تا تهیونگ استراحت کنه..
اما جونگکوک بیرون نرفت..
اون خلوتی که پر از رایحه ی تن تهیونگ بودو دوست داشت..
لبه ی تخت و کنار تهیونگ نشست..
به شیطنتاش عادت کرده بود...
دلش میخواست همین پسری که دیشب دست روش بلند کرد حالا حالش خوب باشه...سرحال باشه و کلی حرف بارش کنه..

Mafia!Where stories live. Discover now