part 6

2.7K 404 50
                                    


جونگکوک اجوما رو مجبور کرد تهیونگو بیدار کنه..
ولی تهیونگ اونقدر غر زد و زیر لب جیغ جیغ میکرد که میخواد بخوابه..
ولی مجبور بود بیدار بمونه..

اجوما به تهیونگ کمک کرد صورتشو اب خنک بزنه..
تهیونگم سر لج و بی اهمیت با همون لباس خرسی و موهای فر خورده فقط دمپاییای خرسیشو پاش کردو از پله ها رفت پایین..

رسید به سالن غذاخوری و دید همه نشستن و چی بدتر از این..
دنبال صندلی خالی میگشت...ولی مثل اینکه فقط و فقط وسط هیونگش و لی جونگ صندلی خالی بود..
با صورت اخمالو و درهم نشست همونجا و منتظر غذا موند..

که لی جونگ گفت

_به نظرت نباید زمان خوابتو تنظیم کنی کوچولو؟

تهیونگ با چشمای خمار و بی تفاوت نگاش کرد

_کوچولو خیلی وقته بزرگ شده.....خوابم میومد خوابیدم..

نگاهشو گرفت که سر راه چشمش با چشمای به خون نشسته ی جونگکوک خورد..
ولی قرار بود اهمیتی نده..
پس فقط سرشو انداخت پایین..
اجوما و چند خدمتکار تازه کار دیگه بی سر و صدا غذاهارو روی میز چیدن..
تهیونگ فقط یه ذره توی بشقابش گذاشتو شروع کرد خوردن..

وسط سکوت یهو لی جونگ گفت

_عا....تهیونگ...درست گفتم نه؟این لباساتو از بار با خودت اوردی؟اینقدر فانتزی و لاکچری؟..

بعدم خندید...
چابستیک توی دست تهیونگ فشرده شد...و از جاش بلند شد.

_خوشمزه بود...نوش جان..

بعدم با قدمای محکم ول کرد رفت...
هوسوک و جین به همدیگه نگاه میکردن که جونگکوک با لحن ارومی گفت

_غذاتونو بخورید...

لی جونگ پوزخندی زدو سرشو انداخت پایین

_چقدر لوسه...طلبکارم هست..

جین اصلا از لی جونگ انتظار نداشت...

_لی جونگ....

ادامه ی حرفش توسط جونگکوک بریده شد

_هیونگ....لطفا چیزی نگو.

جونگکوک با دستمال دهنش رو پاک کردو بلند شد

_لی جونگ..بیا اتاقم..

لی جونگ فوری بلند شدو پشت سرش رفت..
جین کلافه هوفی کشیدو موهاشو با دست بهم ریخت

_هوسوک....دارم دیوونه میشم...از لی جونگ انتظار همچین رفتارای بچگونه رو نداشتم..

هوسوک شونه ای بالا انداختو به صندلی تکیه داد

_منم...ولی تا وقتی جونگکوک بهش اهمیت میده همین ادامه داره..ولی ماهم باید هوای تهیونگو داشته باشیم.

هردو بلند شدنو رفتن توی سالن بزرگ عمارت..

Mafia!Where stories live. Discover now