Mafia!

part 26

ساعت 3:30 دقیقه ی شب بود...
هنوز چشم روی هم نزاشته بود...
روی شکم دراز کشیده بود و انگشتاش رو توی موهاش پسر فرو میبرد..
پسر کوچیکتر خیلی وقت بود خوابش برده بود...
جونگکوک جز به جز صورت پسرک رو لمس میکرد...
اروم زمزمه کرد

_اگه باهات تند برخورد میکنم چون حقته کوچولو...باید بفهمی مال من بودن یعنی چی!..

با خودش مرور میکرد....
اون عوض شده..خیلی عوض شده...
شیطنتی که توی صداش بود نیست...
برقی که توی چشماش بود نیست..
لباش دیگه غنچه نمیشه..
خنده ی قشنگش کمرنگ شده....
ناز میکنی کیم تهیونگ؟...
تا کی؟...
خیلی خب...نازتو خریدارم..!!

بعدم سرشو نزدیک تر اوردو بوسه ی سطحی و سبکی به لبای تهیونگ زد...
سرش رو توی گردن تهیونگ بردو ریه هاش رو از عطر خوش پسر پر کرد...
گرمای تنش باعث شد جونگکوک خمارخواب بشه..
همونجا چشماشو بست و خوابش برد...

تهیونگ با صدای داد جونگکوک از خواب پرید..
به اطرافش هراسون نگاه کرد اما خودش در بهترین حالت روی تخت بود...
دستشو روی پیشونی داغش گذاشت..

_دیشب بخیر گذشت...

از روی تخت بلند شدو از ترس اینکه یوقت جونگکوک گردنشو مارک کرده باشه اول به اینه پناه برد...
اما هیچ ردی نبود...
نفس عمیقی کشیدو رفت بیرون...
خودشو به پله ها رسوندو پایینو نگاه کرد...
جونگکوک عصبی به لی جونگ خیره بودو لی جونگم ترسیده ایستاده بودو دنبال راه انکار بود..

_لی جونگ....از چشمام افتادی...متوجهی؟

لی جونگ اومد حرفی بزنه که جونگکوک نذاشت

_هیش...ساکت باش هیچییی نمیخوام بشنوم..

لی جونگ به زمین خیره بود..
تهیونگ لب پایینشو به دندون گرفتو بعد از پله ها پایین رفت

_چیشده؟..

جونگکوک ابرویی بالا انداختو دستشو سمتش دراز کرد

_بدو ببینم...

تهیونگ نمیدونست الان باید چیکار کنه...همونجا وایسه یا بره و دست جونگکوکو بگیره..
با تن صدای نسبتا بالای جونگکوک قدرت تصمیم گیریشو افزایش داد

_تهیونگ....بیا اینجا!

تهیونگ پا تند کردو رفت سمتش...دستش اسیر دست جونگکوک شد

_خب لی جونگ..میدونی که بابت این مسئله تقاضای بخشش از من نکن....حرف منم حرف تهیونگه خب؟

لی جونگ متعجب ولی سرخورده به تهیونگ نگاه کرد

_اما...اما تهیونگ که منو بخشیده بود!

جونگکوک عصبی خندید

_تهیونگ؟بخشیدت؟البته که حق داره...چون ندید چی به سر ما و خودش اومده بود....این یه لطفه که دارم در حقت میکنم بتونی هنوز اینجا بمونی....حالا برو!