part 28

2.2K 327 78
                                    

چند هفته بعد*
ساعت....1:00 بامداد...
کره

جین پالتوی تهیونگو از نامجون گرفتو تا زد بلکه بزاره توی چمدون...
نگاهش به تهیونگی که خیره به محیط بیرون بودو گوله گوله اشک میریخت قفل شد..
پالتورو تا زده روی بقیه ی لباسا رها کرد

_عزیزکم...داری گریه میکنی؟

تهیونگ چشماشو بسته بودو از اون چشمای تیله ایش گوله گوله اشک میریخت
جین از پشت تهیونگو توی بغلش گرفت

_خواهش میکنم گریه نکن...قول میدم خودت راضی تر از همه باشی...باشه؟

تهیونگ با هق زدنش داشت جینو نابود میکرد..

_تهیونگاااا...لطفااا گریه نکنننن یه دقیقه اروم بگیر!

تهیونگ در یک آن برگشتو جینو بغل کرد

_هیونگ....من نمیخوام برم....نمیخوام تنهاتون بزارم...

جین از اینکه مجبور شده بود تهیونگ رو که تمام وابستگیش بود از خودش دور کنه حالش چندان تعریفی نداشت

_قسم میخورم هرروز بهت زنگ بزنم...که هیچ وقت احساس تنهایی نکنی..اونجاهم تنها نیستی...اقای پارک بی نظیره...

تهیونگ دل شکسته از جین جدا شد

_هرچی تو بگی هیونگ...

جین بوسه ای به سر تهیونگ زد

_ببخشید کوچولوی من...

نامجون زیپ چمدونارو بست..

_بهتره حرکت کنیم سمت فرودگاه...جین...جونگکوک نمیخواد تهیونگو ببینه؟

جین با اشاره به نامجون بهش فهموند که جونگکوک حال مساعدی نداره و تمایل به دیدن تهیونگ برای اخرین بار رو نداره

نامجون باشه ای گفت...
تهیونگ موهاشو پشت گوشش زد

_هیونگ....جونگکوک نمیخواد باهام خداحافظی کنه؟
الان نزدیک به دو هفتس یک کلام باهام حرف نزده...

جین با ناراحتی پیچوندشو سعی کرد بیخیال جونگکوکش کنه...
اما نمیدونست چه آشوب و دلتنگی توی قلب مثل دریای پسر پرسه میزنه..
اجوما و هوسوک اومدن داخلو یکی یکی با تهیونگ عزیزشون خداحافظی کردن...
میدونستن وقتی دوباره اونو ببینن...تهیونگ دیگه پسر کوچولوی غرغروی معصومی که اشکش همیشه به راه بود نیست...

نامجون چمدوناشو برداشتو جین دست تهیونگو گرفت..

_بهتره بریم...تا فرودگاه خیلی طول میکشه..جین...با اقای پارک هماهنگ کردی چه ساعتی بیاد دنبال تهیونگ؟نمونه تو فرودگاه تنها...

جین لبخندی زد

_اره عزیزم...خیالت راحت..بعد پرواز تهیونگ هم دوباره بهش زنگ میزنم..

Mafia!Where stories live. Discover now