part 20

2.5K 374 75
                                    

جونگکوک با ابهت...درست روی پله های بزرگ عمارتش ایستاده بودو به مرد دور تر از خودش نگاه میکرد

_از طرف کی پاتو توی عمارت من گذاشتی؟..

مرد ناشناس صداشو بالا برد

_از طرف کیم جه مون اومدم...

با شنیدن اون اسم نفرت انگیز اخمش بیشتر شد

_به به....چه عجب!بلاخره از توی لونش دراومد...هوم؟بگو ببینم!

مرد یکم دست دست کرد....
کی میتونست جلوی مسترجئون بدون ترس حرفش رو بزنه!...

_رئیسم....منو برای یه مذاکره فرستادن...مبلغ زیادی پول....و برادرشون!..

خون جونگکوک از این مذاکره ی حقارت امیز به جوش اومد...
حتی براش مهم نبود که تهیونگ از گوشه ی در داره نگاهش میکنه!..

_چییی؟...فکر کردی من همچین کاری میکنم؟...برادرش؟برو به اون رئیس از خودت آشغالتر بگو فقط مرگش منو اروم میکنه!..دنبال برادرشم نگرده....میلیاردها پول نمیتونه مرحم داغ عزیزام باشه....گمشو بیروننننن..

مرد یه قدم عقب تر رفت..

_ولی بهتره فکراتونو بکنید...

عربده ای که جونگکوک زد تن تمام ساکنان عمارت رو لرزوند..

_گفتممممم گمشوووو بیروووون عوضی!..ببریدش بیرووون تا نکشمتش!...

بازوهای مرد اسیر دستای افراد جونگکوک شد..
جونگکوک دکمه های لباسشو باز کرد

_هزار باررررر بهتون گفتم نمیخوام ریختتت هیچچچ کثافتی رو توی عمارت ببینمممم...

تهیونگ اروم گفت..

_اجوما...اون عصبیه!؟...

اجوما گوشای پسرو نوازش میکرد..

_اره پسرم....اما اروم میشه!

تهیونگ برگشت سمت اجوما..

_میشه برم پیشش!؟..

اجوما خوب میدونست مسکن و آرامبخش روح جونگکوک...فقط و فقط،تهیونگه!...
لبخندی به روش زد..

_نمیترسی ازش؟..حالت خوب نیست پسرم...بهتره بری توی تختت و استراحت کنی!.

دست و پاهای تهیونگ سست بود....ولی ذهنش مشغول جونگکوک هیونگ بود!...هیونگ قلابی!...

_ن..نه...اون که مهربونه...چنددقیقه پیش...پیشم بود...میخندید که..!

اجوما به حال فقیرانه ی تهیونگ و معصومیت ریشه کرده درون جونگکوک افسوس خوردو بغض کرد..

_برو پسرم...برو پیشش....فقط اروم...اصلا وایسا خودم ببرمت!

اجوما دست یخ تهیونگو گرفت....نزدیک اتاق جونگکوک شدن...اجوما اروم در زد..
جونگکوک فوری نالید..

Mafia!Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz