part 24

2.3K 342 66
                                    

تهیونگ اونقدر حالش بد بود...که سرشو ساعت ها برده بود زیر پتو و هیچ حرفی نمیزد...
بوسه ی جونگکوک معجزه کرده بود...
اما اون گذشته ی جالبی نداشت..
جونگکوک با یه سینی صبحانه اومد داخل اتاقش..
صبحانه رو روی عسلی جفت تختش گذاشتو خودشم لبه ی تخت نشست..

دست برد که پتورو از روی سرش برداره اما از طرف تهیونگ هم پتو محکم گرفته شد..
جونگکوک خم شدو سرش رو روی سر تهیونگ گذاشت..

_تایگر کوچولوی ما هنوز قهره...کار اشتباهی کردی جین هیونگتو ناراحت کردیا..

تهیونگ جوابش رو با سردی داد

_برو بیرون....جونگکوک شی!

دستای جونگکوک دورش حلقه شد

_داری ناز میکنی؟..میدونی چقدر خوشحالم که یادت اومد؟..

تهیونگ یهو جونگکوکو پس زدو نشست...
چشماش پف کرده بودو سرخ شده بود.‌

_ناز میکنم؟...بیخیالللل...خوشحالی؟...ولی من میخوام برگردم به اون زمانی که هیچی یادم نمیومد...

جونگکوک از این تغییرات یهویی تهیونگ جا خورده بود

_یعنی چی؟داری عصبیم میکنی تهیونگ..

تهیونگ با تخسی حرف میزد

_چرا تو؟..چرا تو خودتو هیونگم معرفی کردی؟

جونگکوک زیادی داشت صبر و حوصله به خرج میداد..موهای پریشون تهیونگو با دستاش مرتب کرد

_دلم خواست...

تهیونگ حرصی شدو دست انداخت لای موهای جونگکوکو موهاشو کشید..

_دلت خواستتتت؟دلت خواست نهههه؟اگه یادم نمیومد در به در باید دنبال توی عوضی میگشتم..

جونگکوک از کشیده شدن موهاش تک به تک سلول های تنش درد میگرفت...از درد خندش گرفته بود

_هیییی...تایگر کوچولوی وحشییی!

تهیونگ محکمتر کشید و کاری ام به ناله های جونگکوک نداشت

_تایگر وحشییی؟اصلااا خوشم نیومد..

جونگکوک نمیدونست چیکار کنه تا این پسر موهاشو ول کنه...
فقط چشمش خورد به نیپلای صورتیش که بخاطر باز شدن دکمه های لباس خوابش نمایان شده بود..
از فرصت استفاده کردو نیپلای پسرو فشار داد که تهیونگ اخ ریزی گفتو دست از کشیدن موهای جونگکوک برداشت..
به سرعت خودشو پوشوند

_بهت اجازه دادم لمسم کنیییی؟

جونگکوک خودش رو مالک تهیونگ میدونستو تهیونگم حسابی زده بود جاده خاکی و از یه بچه..بچه تر شده بود
جونگکوک از عصبانیتی که گاهی به سراغش میومد زبونشو توی لپش فرو کردو از روی تخت بلند شد

_صبحانتو بخور کیم تهیونگ....نخوری من میدونم با تو!

تهیونگ اداشو دراورد

Mafia!Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora