part 30

2.2K 363 148
                                    

فرودگاه اورلی پاریس*
ساعت 12:45 دقیقه ی شب...

حالا بدون هیچ هراسی دسته ی چمدونش رو توی دستش گرفته بود..
به کارت پروازش خیره شده بود...
فکرشم نمیکرد بعد شش سال آرزوش به شکل برق آسایی برآورده بشه...
اما یجورایی تردید گلوگیرش شده بود..
با صدای نازکی که بین جمعیت اسمش رو خطاب میکرد برگشت..
با دیدن الیزه که برعکس هربار موهاش رو گوجه ای بالای سرش بسته بودو از تار تار موهایی که از چنگال کش مو در رفته بود و پالتویی که فقط روی یونیفرم کافه انداخته بود فهمید عجله داشته...
الیزه نفس نفس میزد چون کل راه رو دویده بود...
به چشمای تهیونگ زل زد

_چ..چرا نگفتی داری میری موسیو ته؟

تهیونگ لبخندی به الیزه زد

_جیمین بهت گفت نه؟..یهویی شد

الیزه پشت چشمی برای تهیونگ نازک کرد

_انتظار داشتی نگه؟..ناراحتم کردی...اگه بی خبر میرفتی و من هرروز تورو توی کافه ملاقات نمیکردم...چجور میتونستم از حالت با خبر شم؟این نامردیه...

تهیونگ از خجالت سرشو پایین انداخت..

_هوم...ببخشید الیزه...میگم که خیلی یهویی شد تا دیشب من هیچ تصمیمی برای رفتن نداشتم!

الیزه سری تکون داد

_حالا...کی برمیگردی؟

تهیونگ تار مویی که چشم الیزه رو اذیت میکرد کنار زد

_یک هفته دیگه!

الیزه زیر لب باشه ای گفتو پاکت هایی که بوی شیرینیش دیوونه کننده بود جلوی تهیونگ گرفت

_کروسان شکلاتی...و ماکارون!

تهیونگ پاکت شیرینیای مورد علاقشو از الیزه گرفتو برای تشکر آغوشش رو به روی دختر باز کرد...
الیزه با اشتیاق تهیونگو توی بغل گرفت

_ممنونم...

الیزه اروم از بغل تهیونگ بیرون اومد

_خواهش...چیز خاصی نیست...فقط زود برگرد...زیاد حوصله ی انتظار ندارم...

رفتار و حرفای الیزه پر از نشونه بود تهیونگ هم اینو میفهمید...ولی فعلا عقب کشیده بود..

_هوم باشه...من دیگه باید برم...به جیمین بگو باهاش در تماسم!..حواسش به اون گوشیش باشه!

الیزه تک خنده ای کردو مقابل تهیونگ صاف ایستاد

_حتما...حتما بهش میگم...فقط..تهیونگ..میشه شمارتو داشته باشم؟اخه....خب ممکنه تو نباشی....جیمین نیاد کافه!

تهیونگ شمارش رو به الیزه دادو گفت فردا راس چه ساعتی باهاش تماس بگیره!
خواست خداحافظی کنه که صدای جیمینم اومد

_داداش وایسا...

تهیونگ چشم میچرخوند که جیمینو بین جمعیت زیاد ببینه...یهو یکی پرید توی بغلشو باعث شد تهیونگ چند قدمی به عقب پرتاب شد..
چشماشو باز کردو جیمینو توی بغلش دید

Mafia!Where stories live. Discover now