part 44

2.1K 314 146
                                    

مجبور بود جواب بده...
اگه اینبار هم بی پاسخ میزاشت قطعا هیونگش فردا نشده بود خودش رو به پاریس می رسوند...

_الو هیونگ....

با نفس آسوده ای که جین کشید جونگکوک استرس بیش از حدی رو حس میکرد..

+الو و کوفت...هیونگو زهرمار..چه غلطی داری میکنی جونگکوک؟معلوم هست چه مرگتونه؟نمیگین من و نامجون دق میکنیم اینجا!؟یکی جواب نمیده کلا...اون یکی سین میزنه جواب نمیده...هنوز باهم در جنگین!؟

گذاشت خوب هیونگش خودش رو خالی کنه....

_هیونگ...اروم باش لطفا..چیزی نشده...تهیونگ درگیر کارای دانشگاهشه...منم...منم کمکش میکنم..پیامتو دیدم خواستم جواب بدم که یادم رفت..

جین خونش به جوش اومده بود..

+دروغ که نمیگی!؟خودتو تهیونگ باهم ساختیننن؟؟؟نباید یه خبر به ما بدین!؟واقعا که....من و نامجونو بگو که به خاطر شما تا خرخره تو باتلاق استرس بودیم...

همون موقع تهیونگ صداش کرد..

_جونگکوک....جونگکوک کجایی؟؟؟

جین صدای تهیونگو میشنید..

+برو گوشیو بده اون بچه حرف نزن...دلم براش یه ذره شده!

جونگکوک لبخندی زد

_دلت برا من تنگ نشده هیونگ؟

جین ایش بلندی پشت گوشی گفت...

_ایششش..انگار خیلی حضورش مایه ی آرامش قلبه...خیلی خب معلومههههه دیگه داداشمی میخوای دلتنگت نشم!؟

جونگکوک خندیدو گوشیو برد پیش تهیونگ و با زمزمه در گوشش گفت..

_جین هیونگه عزیزم...یه کوچولو عصبیه لطفا مراقب باش..

گوشیشو در گوش تهیونگ گذاشت

_جین هیونگ...!

جین دلتنگ تهیونگ بود..

_تهیونگییییی...خوبی پسرر!؟

تهیونگ بغض کرده بود....دلش برای جین هیونگش..نامجون هیونگش...هوسوکی..دلش برای همه چیز تنگ بود..

_خوبم هیونگ...خیلی خوبم!

‌جونگکوک کنار تهیونگ نشستو سر پسرو توی بغلش گرفتو روی موهای صاف و براقش بوسه میزد...
جین مدام نگران بود که جونگکوک و تهیونگ باهم نسازن...

_همه چی خوبه!؟تو و جونگکوک..میسازین باهم توی سر و کله ی هم نمیزنین..؟؟

تهیونگ دست خالیشو یکم جا به جا کرد تا دست جونگکوک رو بگیره..

_اره...همه چی خوبه...میسازیم باهم...نامجونی هیونگم خوبه؟؟هوسوک هیونگ چی؟دلم میخواد ببینمتون...

جین خیالش راحت شد

_خب اوکیه....مراقب همدیگه باشین..نامجونم خوبههه همینجا توی بغلم دراز کشیده!..هوسوکم طفلی تنها شده..

Mafia!Where stories live. Discover now