part 7

2.7K 403 74
                                    

وقت گذروندنشون باهم شاید به ضررشون بود...

تهیونگ سیخ نشست و رو به جونگکوک با لحن تند و تیزی گفت.

_مستر فاکینگ جئون.‌.تو چه فکری میکنی ها؟معلومه که نه...

جونگکوک تاحالا اسمش اینجور خطاب نشده بود...
ابرویی بالا انداخت..

_یعنی میخوای انکار کنی که از من خوشت میاد؟

تهیونگ خودشو به نفهمی زد

_من؟مننن؟معلومه که خوشم نمیاد...تو چی داری که من خوشم بیاد؟فقط بلدی بگی اینکارو بکن اینکارو نکن و شبیه اجوشیای غرغرو رفتار کنی!!

جونگکوک قاشق سوپ رو توی کاسه رها کرد

_هه..منم علاقه ی چندانی به ادا و اطفار تو ندارم...

تهیونگ خودشو گرفته بود

_انتظاری ام ندارم مستر..

جونگکوک بلند شدو رفت روی تخت و جفت تهیونگ دراز کشید..

_گوش دادن به حرف هیونگ برای نجات توی گستاخ کار بی شرمانه ای بود..

تهیونگ با دست زد به کمرش

_هیییی...نکنه میخوای اینجا بخوابییی؟

جونگکوک برگشت سمت تهیونگ

_تخت منه...اجازه ندارم روش بخوابم؟مثل اینکه یادت رفته تو اینجارو پاتوق خودت کردی!

تهیونگ اهی کشید و با اخ و اوخ کردن بخاطر درد دستش دراز کشید

_مثلا رئیس مافیایی...ولی مثل بچه های دو ساله برخورد میکنی!

جونگکوک خودشو تا جایی که تونست به صورت تهیونگ نزدیک کردو بالا رفتن تپش قلب پسرو حس کرد..

_هیش...زیادی داری زر میزنی پسرکوچولو...

تهیونگ سفت چسبیده بود به تخت...
این افتضاح بود که نمیتونست ضربان فاکی قلبشو کنترل کنه..
جونگکوک با انگشتش ناحیه ی قلب تهیونگو لمس کرد و با صدای بم و گرفته حرف زد

_ولی قلبت تمام دروغاتو رو میکنه!

تهیونگ توی دلش کلی به خودش فحش داد..
ارزوش بود قلب بی صاحابش دیگه نزنه ولی جلوی جونگکوک اینقدر با سرعت به تخت سینش نکوبه..
تهیونگ درد دستشو بهونه کرد

_میشه فاصله رو رعایت کنی مستر؟مثل اینکه یادت رفته بخاطر حماقتت من تیر خوردم..

جونگکوک با پوزخندی رفت کنارو پشتشو به تهیونگ کرد..
_حماقتو من نکردم بیبی بر...حماقتو اونا کردن...تقاصشم به زودی پس میدن...

تهیونگ دلش ضعف میرفت وقتی با اسمای جدید و تازه خطاب میشد...
یعنی سلامتیش برای جونگکوک مهم بود؟..
چشماشونو همزمان بستن...
ولی از فکر اینکه روی تختش و کنارش خوابیده جز همون تپش قلب هیچ چیز نصیبش نمیشد..
جونگکوک با نجوای ضعیفی از خواب پرید..
نیم خیز بلند شدو اطرافشو نگاه کرد اما صدا از پسرک مظلوم جفتش بود...
گوششو نزدیک سر پسر برد تا زمزمه های بی امانشو بشنوه...

Mafia!Where stories live. Discover now