psrt 25

2.3K 349 61
                                    

برادر کوچیکترشو توی آغوش گرفته بود...
اونا لحظات سختی رو پا به پای هم تجربه کرده بودن..
جین اروم اشکاشو پاک کرد

_کافیه جونگکوک...هوا تاریک شد...بیا بریم!

جونگکوک نفس عمیقی کشیدو به زور از روی زمین بلند شد..

_هوسوک....ب..بسپر اینجارو....کاملا احیا کنن..!

هوسوک چشمی گفت...

جینم بلند شدو هرچی چشم چشم کرد نامجون و تهیونگو ندید...
بازوی هوسوکو گرفت

_نامجون و تهیونگ کجان؟..

هوسوک توضیح داد

_اونا...خیلی وقته رفتن داخل عمارت...نمیدونم تهیونگ چی به نامجون گفتو اونم بردش!

جین باشه ای گفتو دست جونگکوکو گرفت...

_حالا سبک شدی جونگکوک؟..دردای این چندسالت اروم نگرفت؟

جونگکوک همینطور که به جلو قدم برمیداشت حقیقته حرف جین رو کشف میکرد

_بهترم...

باهم رفتن سمت ساختمون عمارت...
جونگکوک مستقیم رفت توی اتاقشو درو محکم کوبید به هم...
جینم به یکی از خدمتکارا گفت لیوان قهوه ی غلیظی براش حاضر کنه...
تهیونگ توی وان آب گرم نشسته بودو با کف شامپو حباب درست میکرد...
با خودش حرف میزد

_اگه برم....یعنی...جونگکوک دلتنگم میشه؟..

کلافه اهی کشیدو یکم پایین تر رفت تا حجم اب تا گردنش بالا بیاد..

_نامجونی هیونگ گفت امشب میریم...ولی..اههه..

همش استرس جونگکوکو داشت...

_یعنی الان دیگه گریه نمیکنه؟..خدایا گریه نکنه...گریه نکنه..گریه نکنههه!!

یه چیزی مثل وجدان توی مغزش صدا میکرد...بیداد میکرد که حال بدشون بخاطر حضور اوناس..

_من چمه...یبار خوبم...یبار بد...ولی من دوستش دارم..خیلی خیلی دوستش دارم...

بلاخره رضایت داد از توی وان دربیاد...
زیر دوش رفتو تنشو با شامپو با اسانس هلو شست..
موهاشو با ظرافت آبکشی میکرد...
بعدم حوله رو دور خودش گذاشتو بدنشو پوشوند..
از حمام خارج شد...

اروم سمت کمد رفت...
با لباسای رنگارنگ و مختلف بچگی و نوجوونی کوک مواجه شد..
لبخندی زدو با دقت اونارو زیر و رو میکرد.
دلش میخواست لباس تنش از عشقش باشه...
به سختی هودی بزرگ ارغوانی رنگی برداشت...
اون لا به لا  سرهمی لی ابی رنگی چشمش رو گرفت...
از لباس زیرای خودشم برداشتو شروع کرد به پوشیدن...
قشنگ اندازش بود...
با فکر اینکه جونگکوکم هم اندازه ی اون بود لبخند عمیقی زد
سرشو خم کردو هودی رو بو کرد...
یه بوی خاص میداد که توصیفش مشکل بود...
سرهمی تنش ذره ای براش بلند بود...
لبه ی تخت نشستو پایینشو تا کرد...
قطره های اب از موهای خیسش روی لباس میچکیدو نم دارش میکرد...
جوراب بلند سفید رنگی پوشیدو دمپاییای عروسکیشو پاش کرد...
همون موقع در اتاقش زده زد..اروم اجازه ی ورود داد

Mafia!Where stories live. Discover now