part 35

2.1K 331 101
                                    

به اندازه کافی ننگ و برچسب حقارت پدرخوندشو روی دوشش مثل بار چند تُنی حمل میکرد...
حالا از عزیز ترین آدمای اطرافش چیزی جز حقیقت رو شنیده بود..
همون چیزی که از درونش بهش نجوای خطر میداد..


لباساشو پرت کرد توی چمدونش...
با سرآستینش اشکاشو پاک کردو هق آرومی زد...
زیپ چمدونش رو بست...
با دل خونی از اتاق زد بیرونو چمدون نسبتا سنگینش رو با دستای لرزون بلند کرد..
از پله ها با حال بد پایین میرفت...
به جونگکوکی که پشتش بهش بودو با نامجون و جین در حال کلنجار رفتن بود نگاه کرد...
بزرگ شده بود اما اونقدر روح لطیفی داشت که سریع خدشه دار میشد
..
_چرا دروغ گفتی؟خواستی کنارت بمونم؟خواستی دلم برات بسوزه؟با خودت نمیگفتی از من از عذاب وجدان خواب به چشمام نمیاد؟..

هر سه متعجب از جاشون بلند شدن...جونگکوک شوکه به چمدون توی دستش خیره شد

_تهیونگ...عزیزم

تهیونگ انگشت کشیدش رو جلوی لباش قرار داد

_هیش!..دیگه منو عزیز خودت خطاب نکن...حالم از ادمای دروغگو بهم میخوره...البته...بعضی وقتا حقیقت بیشتر از دروغ به آدم صدمه میزنه..هزار برابر از دروغت حقیقت منو رنجوند...

جین و نامجون ذره ای حرف برای زدن نداشتن...
جونگکوک اروم جلو رفت تا دسته ی چمدون رو از دستای تهیونگ بکشه بیرون..
به راحتی پس زده شد..

_میخوای جلوی رفتنمو بگیری؟...دیگه بچه نیستم که لا به لای پتو خودمو مچاله کنمو بشینم کنج تراسو وایسم بیای از دلم دربیاری..میخوام برم جونگکوک شی..بیخیالم شو..به زندگی سرشار از انتقامت برس...زندگی که قسم میخورم تا انتقام هست لحظه ای آرامش نخواهد داشت..

جونگکوک اخم کردو مچ دست تهیونگو محکم اسیر دستاش کرد

_نمیزارم بری تهیونگ....یه غلطی کردم دیگه نمیخوام تکرارش کنم..

تهیونگ دستشو از دست جونگکوک به زور جدا کرد

_خوب گوش بده جونگکوک....ما از اینکه صدمه ببینیم میترسیم...واسه همین از حقیقت دوری میکنیم...اما حالا که حقیقت رو شده...میخوام فقط یبار....یبار با رفتنم خراش سطحی روی قلبت بندازم که بفهمی صدمه دیدن از طرف کسی که بهش علاقه داری چقدر دردناکه!..

جونگکوک با سکوتی که مملو از فریاد بود به تهیونگ زل زده بود...
جین سعی داشت تهیونگو منصرف کنه

_تهیونگ....تند نرو خواهش میکنم!

تهیونگ نفس عمیقی کشید

_تند میرم هیونگ؟..میخوای بمونم؟نمیخوام واژه ی دروغگو رو براش بکار ببرم...ولی بمونم پیش کسی که هر لحظه به درست بودن حرفاش شک کنم؟درک کردن کسی که حقیقت رو پنهون میکنه کمی سخته...

چمدونش رو گرفتو سمت در رفت....صدای قدمای جونگکوک رو میشنوید...برگشت سمتش

_نیا دنبالم جئون...بیوفت دنبال انتقام گرفتنت...اونقدر توی راه انتقام خون بریز و عربده بزن تا وجودت خنک بشه!..یکی از آدماتو دنبالم بفرستی...خودت باید خاکم کنی!

Mafia!Where stories live. Discover now