part 31

2.2K 353 99
                                    

تهیونگ نمیتونست بفهمه توی این چند سال چی به سر جونگکوک اومده بود...
رهایی از یه وابستگی که عشق خطاب میشد غیرممکن بود..
جونگکوک به تهیونگ نزدیک شدو پیشونیش رو پیشونی تهیونگ چسبوند...
جوری که میتونست عطر و نفس پسر رو حس کنه و بی نهایت احساس مالکیت و امنیت کنه..
هردو از این نزدیکی چشماشونو بسته بودن...
صدای جونگکوک میلرزید..

_بعد یه انتظار طولانی....

حرفشو نصفه رها کردو اول دستاشو چفت دستای پسر کرد..ادامه داد

_توی این جهانی که مارو می پذیره...دوباره....مثل یه اتفاق تازه....در کنارت خواهم موند کیم تهیونگ..

تهیونگ دیگه راهی جز اجازه دادن به ریختن اشکاش نداشت...
جونگکوک چشماش رو باز کردو با دیدن اشکای کریستالی پسر محکم اونو توی بغلش گرفت..
با حصار دستاش تهیونگو توی بغلش زندونی کرده بود...

_از این به بعد.....همه چیز رو به تو میسپرم...به سرنوشتم روزی هزار بار تورو وعده میکنم عزیزم...

این مکالمه رو فقط و فقط تهیونگ میشنید...
دوری از پسرکش واقعا براش درس عبرت شده بود...
ولی خیالش از بابت یه چیز راحت بود...
تهیونگی که دیگه بزرگ شده بودو عاقلانه تصمیم میگرفت...
پسرو اروم از خودش جدا کردو صورتشو با دستاش قاب گرفت..

_تیکه ای از قلبمو فرستادم پاریس....خوبه که میبینم تیکه ای از قلبم به خوبی بزرگ شده...و سالمه!

تهیونگ چیز خاصی نمیگفت اما مروارید های چشماش پر از حرف بود..
.
_اومدی که بمونی نه؟در ضمن...بایدم بمونی..دیگه نمیخوام ریسکه نبودت رو بکنم..

نامجون دست به سینه آهی کشید

_نه مستر....نیومده که بمونه...میره...خیلی زودم میره...یعنی مجبوره!

جونگکوک مستانه و از سر حرص خندیدو دستش رو سمت نامجون گرفت

_تو..اره خودت...چرت و پرت نگو...منه عوضی چندسال پیش به حرفاتون گوش کردمو تهیونگو دستی دستی راهی کردم کیلومتر ها دور تر....البته که عواقبشم خوب دیدید...

دستش رو لای موهاش بردو چنگی زد

_دیگه قرار نیست تکرار شه....شنیدید؟دیگه قرار نیست این پسر پاشو از عمارت بزاره بیرون...

تهیونگ سرشو پایین انداختو با کلی کلنجار حرفش رو زد

_مرسی مستر جئون...ولی سرنوشت رو نمیشه دستکاری کرد...توی پاریس هم افراد زیادی چشم به راه منن...

جونگکوک ابرویی بالا انداخت

_عزیزم...این عمارت بدون پرنسش اصلا شکل عمارت نیست...

تهیونگ هول کرده بودو به هیونگاش خیره شده بود...
میدونست جونگکوک وقتی اجازه ی کاری رو نده..
زمین و زمان هم التماس کنن حرفش رو میخ میکنه توی پیشونیش..
نامجون خندید

Mafia!Where stories live. Discover now