part 4

3.2K 420 41
                                    


جونگکوک قبول کرد...

ولی فقط بخاطر رسیدن به قاتلای پدر و مادرش‌...
رو به زیردستاش گفت

_بیارینش داخل...

مرد قدبلند هیکلی بازوی ظریف پسرو توی دستای کلفتش گرفتو اورد داخل..
هوسوک صندلی جفتیشو خالی کرد..

_بیارید اینجا بشینه‌....

پسر کوچیکتر باورش نمیشد اینجا چه خبره..

اتاق کاملا تیره بودو نورپردازیای محو قرمز رنگی اتاقو تا حدودی روشن کرده بود‌‌..
مردی که جفت جونگکوک نشسته بود لپ تاپش رو جلوی رئیسش گذاشت

_رئیس قراره تمام این سیستم هارو هک کنم...که موقعیت دقیقشونو جویا بشم..

جونگکوک فقط سری تکون داد
پسر با بُهت به جونگکوک نگاه میکرد..رئیس؟!..
رئیس چی،...؟؟

با کوبیده شدن تفنگ کوک روی میز...تهیونگ به خودش لرزید...
داد جونگکوک رعشه یه تن پسر انداخته بود

_تا وقتی که من دستور ندادم....کوچیکترین حرکت یا..خطایی انجام بدید...با باند و زندگیتون خداحافظی میکنید

همه چشم رئیسی گفتن..
جونگکوک نگاه معناداری به تهیونگ انداخت

_از این به بعد...در اختیار منی...کیم تهیونگ...

اون هنوز نوجوون بود...ترسیده بود..
اروم از جاش بلندشد

_م..من...من...چ..چیزی نمیدونم..

جونگکوک خندیدو سری تکون داد

_پس برای چی اینجایی؟.

یکی از افراد اروم گفت

_شاید باید تنبیهش کنیم تا حرف بزنه...

با این حرف جونگکوک اتیش گرفت...

_دهنتو ببند....هیچ اسیبی قرار نیست به تهیونگ وارد شه...

بعدم نقشه ای از زیر میز برداشت و کوبید روی میز...

تهیونگ شوکه از اتاق اومد بیرون...
باورش نمیشد توی خونه ی رئیس مافیا داره قدم میزنه..
اروم رفت توی اتاقشو نشست روی تخت..


چندهفته بعد***

فقط صدای باز و بسته شدن ماشه و چکیدن قطره ی اب میومد...
جونگکوک به وقتش میدونست چجور باید دشمنشو به صلابه بکشه...
فردی که از طرف دشمنش به گروگان گرفته بودو به صندلی بسته بودن..
دقیقا مقابلش...
از روی صندلی بلند شدو رفت نزدیک مرد نیمه بیهوش...
با سر تفنگش سر افتاده ی مردو بلند کرد

_میدونی...عزیز دردونه ی رئیست پیش منه!

مرد با این حرف چشماش از حدقه بیرون زد...
اب خونین توی دهنشو قورت داد

_چ..چی؟..

جونگکوک جلوش قدم آهسته برمیداشت

_اهوم...میخوای ببینیش؟...

Mafia!Where stories live. Discover now