هوسوک و جونگکوک برگشتن سمت لی جونگ....
کیم نامجون...
چطور ممکنه...
با دهن خونی و لباسای خاکی محکم توسط لی جونگ گرفته شده بود....
جونگکوک شاه ماهی این بازی رو توی دستش داشت...
قدم برداشت سمتشون....
فک صورت نامجونو گرفتو محکم سرشو اورد بالا...._گرفتن توعم یکی از ارزوهام بود...کیم نامجون.
پوزخندی با چشمایی که مثل اژدها بود به جونگکوک نگاه کرد
_جئون جونگکوک..هه...چه بزرگ شدی...آوازه ی کارات همه جا پیچیده....*تک سرفه ای کرد*...خلاصم کن...
جونگکوک تفنگشو روی شقیقه ی نامجون فشار داد با لحن عصبی و حرصی غرید.
_حتی لیاقت حروم کردن گلوله هامم نداری...
بعدم تفنگشو کشید پایین..
_نمیکشمت....ولی بابت ذره ذره اشکای هیونگم عذابت میدم...جین هیونگمو یادته؟؟؟هااااا عوضی یادتهههه؟؟؟همون که از زجه هاش پای جنازه ی پدرمادرش برای اون برادر اشغاللللل پست فطرتت خبر میبردیییی...
نامجون از عربده های بی پایان جونگکوک چشماشو بسته بود...
جونگکوک دستشو لای موهای درهمش برد_نمیکشت....ولی تا جون داری شیره ی وجودتو میکشم...بندازینش تو ماشین...
همه سوار ماشینا شدن...
جونگکوک به عمارت درهمی که خودش به این روز انداخته بودش نگاهی انداخت..._به موقعش فاتحه ی توعم میخونم کیم مون جه...
بعدم رفت که سوار ماشین بشه..
اما توی عمارت در سکوت و امنیت فارغ از سر و صداهای شهر...
تهیونگ روی تاب نشسته بودو به پرواز پاهاش توی هوا دقت میکرد...
جین هم عاشق نوشتن بودو روی میز و صندلی نزدیک تهیونگ مشغول بود..
تهیونگ زنجیر های تاب رو گرفته_هیونگگگگ...مستر جونگکوک کی برمیگرده؟..
جین سرشو اورد بالا نگاهی به پسر انداخت.
_دلتنگش شدی؟..
تهیونگ از حرف جین جا خورد
_نه نه....فقط...
جین خندید
_کنچانا کنچانا....نمیدونم بستگی به دیوونه بازیاش داره!
تهیونگ پاهای معلق توی هواشو تکون میداد
_میدومی هیونگ...بعضی وقتا خیلی از جفتتون خجالت میکشم...بخاطر پدرخونده ام..
جین لبخند ارومی زدو گل کوچولوی صورتی رنگی رو چیدو رفت کنار تهیونگ..
_بادت نره که اون موضوع...به توی فرشته هیچ ربطی نداره...
بعدم گل رو توی موهای صاف و ابریشمی پسر فرو کرد...
جین صندلی آوردو روبروی تهیونگ نشست
YOU ARE READING
Mafia!
Fanfictionاون همیشه کلمه ی انتقامو توی خشاب کُلتش حمل میکنه.... ولی من قسم میخورم که عاشقش کنم... ژانر: mafia, Drama, smut... کاپل: kookv، Namjin ❌دارای صحنه' محدودیت سنی❌