part 10

2.6K 379 59
                                    

هوسوک و جونگکوک برگشتن سمت لی جونگ....
کیم نامجون...
چطور ممکنه...
با دهن خونی و لباسای خاکی محکم توسط لی جونگ گرفته شده بود....
جونگکوک شاه ماهی این بازی رو توی دستش داشت...
قدم برداشت سمتشون....
فک صورت نامجونو گرفتو محکم سرشو اورد بالا....

_گرفتن توعم یکی از ارزوهام بود...کیم نامجون.

پوزخندی با چشمایی که مثل اژدها بود به جونگکوک نگاه کرد

_جئون جونگکوک..هه‌...چه بزرگ شدی...آوازه ی کارات همه جا پیچیده....*تک سرفه ای کرد*...خلاصم کن...

جونگکوک تفنگشو روی شقیقه ی نامجون فشار داد با لحن عصبی و حرصی غرید.

_حتی لیاقت حروم کردن گلوله هامم نداری...

بعدم تفنگشو کشید پایین..

_نمیکشمت....ولی بابت ذره ذره اشکای هیونگم عذابت میدم...جین هیونگمو یادته؟؟؟هااااا عوضی یادتهههه؟؟؟همون که از زجه هاش پای جنازه ی پدرمادرش برای اون برادر اشغاللللل پست فطرتت خبر میبردیییی...

نامجون از عربده های بی پایان جونگکوک چشماشو بسته بود...
جونگکوک دستشو لای موهای درهمش برد

_نمیکشت....ولی تا جون داری شیره ی وجودتو میکشم...بندازینش تو ماشین...

همه سوار ماشینا شدن...
جونگکوک به عمارت درهمی که خودش به این روز انداخته بودش نگاهی انداخت...

_به موقعش فاتحه ی توعم میخونم کیم مون جه...

بعدم رفت که سوار ماشین بشه..

اما توی عمارت در سکوت و امنیت فارغ از سر و صداهای شهر...
تهیونگ روی تاب نشسته بودو به پرواز پاهاش توی هوا دقت میکرد...
جین هم عاشق نوشتن بودو روی میز و صندلی نزدیک تهیونگ مشغول بود..
تهیونگ زنجیر های تاب رو گرفته

_هیونگگگگ...مستر جونگکوک کی برمیگرده؟..

جین سرشو اورد بالا نگاهی به پسر انداخت.

_دلتنگش شدی؟..

تهیونگ از حرف جین جا خورد

_نه نه....فقط...

جین خندید

_کنچانا کنچانا....نمیدونم بستگی به دیوونه بازیاش داره!

تهیونگ پاهای معلق توی هواشو تکون میداد

_میدومی هیونگ...بعضی وقتا خیلی از جفتتون خجالت میکشم...بخاطر پدرخونده ام..

جین لبخند ارومی زدو گل کوچولوی صورتی رنگی رو چیدو رفت کنار تهیونگ..

_بادت نره که اون موضوع...به توی فرشته هیچ ربطی نداره...

بعدم گل رو توی موهای صاف و ابریشمی پسر فرو کرد...
جین صندلی آوردو روبروی تهیونگ نشست

Mafia!Where stories live. Discover now