part 38

2K 324 151
                                    


تنش شروع به لرزیدن کرد...
پشت سرهم پلک میزد بلکه یه سراب و توهم باشه..
اما نبود...
به جیمین نگاهی انداخت و دید رفیقش سرش پایینه...آروم خم شدو با لرزش توی صداش که ناشی از اضطراب و عصبانیت بود گفت

_من برم جایی و زود برگردم...

جیمین سرش رو از جزوه ی زیردستش آورد بیرونو فقط باشه ای گفت...

تهیونگ با قدمای محکم خودش رو به در رسوندو تنه ی محکمی به جونگکوک زدو ازش رد شد..
جونگکوک با یه گام بلند خودش رو به تهیونگ رسوندو مچ دست ظریفه پسرو گرفتو کشیدش

_وایسا تهیونگ..!

تهیونگ اونقدر محکم مچ دستشو از دست جونگکوک کشید بیرون که دستبند نازکه توی دستش پوکیدو مهره هاش ریز ریز روی زمین ریخت...
تهیونگ ریختنه مهره هارو روی زمین میدید...سرشو گرفت بالا و زل زد تو چشمای جونگکوک

_چرا اومدی؟مگه نگفتم دیگه بیخیالم شو!

جونگکوک خم شد که مهره های دستبند تهیونگو که پخش شده بودن جمع کنه و همزمان گفت

_اره گفتی...ولی بنظرت من بیخیال میشم؟!

تهیونگ عصبی به اطرافش نگاه میکرد

_باید بشی....دیگه نمیخوام قاطی انتقام گرفتنو دروغ گفتن تو بشم...الانم نمیخواد اینارو از روی زمین جمع کنی...بلندشو همونجوری که اومدی برگرد عمارتتو روی این و اون ماشه بکش!

جونگکوک نفسشو صدادار بیرون داد و بلند شد

_نیومدم که تورو قاطی انتقامی که دیگه تموم شده و دروغام بکنم....اومدم باهات حرف بزنم!

تهیونگ با اوقات تلخی و اخم جونگکوکو پس میزد

_من هیچ تمایلی ندارم که باهات حرف بزنم...

جونگکوک دست پسرو گرفتو مهره های جمع کرده رو توی دست تهیونگ ریخت..

_تهیونگ....زمان زیادی نمیبره!

جونگکوک به ارومی داشت جلو میرفت...میدونست تهیونگ منتظر کوچک ترین لحظه ایه که پسش بزنه!

_وقته زیادی ندارم....هرچی هست همین حالا بگو!..

جونگکوک لبخندی زد..اما لبخندی که شباهت زیادی با تلخیه زهر داشت..

_باشه...همین الان میگمو میرم...

بلافاصله ادامه داد..

_تهیونگ...من واقعا بابت اون اتفاق متاسفم...نمیخواستم ناراحتت کنم...میدونم دروغ گفتم دلتو شکوندم ولی راه جبران هست!مگه نه؟

تهیونگ اونقدر سرد به جونگکوک نگاه میکرد که باعث میشد خون توی رگای جئون یخ بزنه..

_نیست...هیچ راهه جبرانی نیست جونگکوک...نمیخوام یه رابطه ی سمی داشته باشم..نمیخوام همش گریه کنم...نمیخوام روزامو مثل جهنم بگذرونم...

Mafia!Where stories live. Discover now