part 22

2.4K 354 121
                                    

با صداهای عجیب و غریبی لای چشماشو باز کرد..
همه ی تنش درد بود...
به تهیونگی که معصومانه روی پاش خواب بود خیره شد...
کنارشو نگاه کردو نامجونی رو دید که پالتویی رو لول کرده و گذاشته زیر سرش...از سرما توی خودش جمع شده بود...
اجوما و بقیه ی خدمتکاراهم خواب بودن...
یکم صاف نشست..گردنش رو تکون داد...
بند بند وجودش درد میکرد..
به پنجره نگاه کردو تازه هوا روشن شده بود..
با باز شدن در به دیوار تکیه داد...
جونگکوک بود...
نفس راحتی کشید...
جونگکوک اهسته اهسته قدم برمیداشتو کنار جین و تهیونگ زانو زد...

_ببخشید هیونگ....میدونم بهت سخت گذشته!..

جین بازم برادرش رو دوست داشت...لبخندی زد

_باشه...ولی این بچه چی؟تا صبح به خودش لرزید...

جونگکوک حواسشو کامل به تهیونگ داد...

پتوشو بیشتر کشید بالا و با انگشت شصتش پوست لطیف صورتشو نوازش کرد...
جونگکوک خم شدو لبای داغشو روی پیشونی نسبتا سرد پسر گذاشت...
بوسه ی ارومی زدو ازش فاصله گرفت..

_جبران میکنم...

خواست بره که نامجون با وجود پچ پچای ریز جین و جونگکوک بیدار شدو فوری نشست...
جونگکوک اخمی کردو سرشو پایین انداخت..

_کیم نامجون....بعدا باهات حرف دارم!

نامجونم پر از غرور جوابشو داد

_همچنین جئون...

جونگکوک با نگاهی که هنوز هم رد تنفر درش دیده میشد به نامجون خیره شدو رفت بیرون
جین موهاشو زد بالا و به ارومی نامجونو نگاه کرد

_باورم نمیشه کل دیشبو کنارم بودی!

نامجون لبخندی زدو سرشو انداخت پایین..

_هوم...منم همینطور!

جین هم لبخندی زدو دستشو به شونش زد

_نامی...سرتو نمیزاری اینجا؟...

نامجون لبخندش بیشتر شدو سرشو روی شونه ی جین گذاشت

_چرا که نه...اینجا محل ارامشه منه:)..

بعدم دست جینو توی دستش قفل کردو بوسه ای بهش زد...

چند ساعتی گذشته بود...
جونگکوک وسط عمارتی که بچگی داخلش رشد کرده بود ایستاده بود...مات و مبهوت و پر از درد به در و دیواراش نگاه میکرد...
گوشه به گوشه اش خاطره داشت...
عطر شیرین مادرش رو توی این عمارت حس میکرد...
گرمای آغوش پدرش رو توی این عمارت حس میکرد...
تک به تک روزای خوشش رو هم حس میکرد....
میخواست هیچ وقت بزرگ نشه....
اما حالا یه مرد بالغ بود با دنیای خاکستر شده...
با صدای اجوما به خودش اومد..

_اقا...حالتون خوبه؟..

جونگکوک لبخند پر از دردی زد

_نمیدونم...یه پارادوکسه عجیبه...اینجا...تک به تک خاطرات بچگیمو میبینم...تک به تکشو..!

Mafia!Where stories live. Discover now