part 8

2.6K 369 53
                                    

جونگکوک جسم ظریف و سرد تهیونگ رو روی تخت گذاشت..
نشست کنارش..پتوشو تا نصفه کشید روش..

_میدونی چرا در خفا بهت اهمیت میدم؟...چون تو خود بچگیای منی تهیونگ....تو خود منی....

سرشو پایین انداختو اهی کشید..

_البته تا قبل از رفتن مادر پدرم....وقتی بعد از تیر خوردنت...وسط اشکات اسم مادرتو به زبون اوردی...فهمیدم تو گذشته ی منی....هه!...موقعی که اسیب میدیدم...اولین شخصی که به یادش میوفتادم مادرم بود.....حالا....حالا به رسم بچگی خودم که مادرم موقعه کسالت من شب تا صبح از پای من تکون نمیخورد...منم شب تا صبح مراقبتم...کاش موقع بیان حرفام بیدار بودی...و کاش میتونستم توی بیداری همه حرفامو بزنم...

رگ های برآمده و پوست کبود شده ی دستش....نشونی سرم بود..
انگشتشو اروم روی همون کبودی کشید.

_به قول مادرم...زود خوب شو بچه جون خونه به سر و صداهات محتاجه...!!

جونگکوک اروم از جفت تهیونگ بلند شد..
حرفاش اشک هر ادمی رو در میاورد الا خودش...
دلش مرور خاطرات میخواست...
در کمد چوبی قدیمی کنج اتاقش رو باز کرد و از ناب ترین  شراب ها یکی رو برداشت..
در تراس اتاقش رو باز کردو روی صندلی چوبی نشست..

گیلاس شرابش رو پر کردو به ماه کاملی که دست به یکی کرده بود تا گرفتگی های دل کوک و اسمون یکی باشه نگاه کرد...

یاد لوسیفر افتاد...
دوست بچگیش...
تلخ خندیدو لبای داغشو به لبه ی گیلاس شیشه ای توی دستش گذاشت و یکم مزه کرد...
لوسیفر دلش پاک نبود....
و این دل ناپاکش دل پاک جونگکوکی دندون خرگوشی رو به خورده شیشه تبدیل کرد..
انتقام گل های پر پر شده....
کادوهای دور ریخته شده....
نامه های شبانه ی پاره شده....
و حتی بغض ناپدید شده رو تمام و کمال توی دو سال از لوسیفر و خانوادش گرفت...

تا خواست خودش رو جمع کنه....
توی شب برفی پدر و مادرش رو جلوی چشمای تیله ای براقش کشتن و چشمای جونگکوکی دندون خرگوشی رو بی فروغ کردن...
دنبال تهمت نبود...
دنبال اذیت کردن و شکنجه نبود...
دنبال انتقام بود....
انتقام دلش....پدرش....مادرش...و برادر بزرگترش..

با صدای گرفته ای دست از خوردن مشروب کشیدو با چشمای کم سو اطرافش رو نگاه کرد...

تهیونگ رو دید که با موهای ژولیده...لباس و شلوار عروسکی زل زده بهش..

_هنوز بیداری مستر جئون؟...

جونگکوک بدون توجه به تهیونگ خواست باز هم بنوشه که تهیونگ جلوشو گرفت...

_به نظر میاد خیلی خوردی....بیا بریم داخل مستر..

جونگکوک  کاملا مست بود..دست تهیونگو پس زد

_هوووم...نمیخوام...برو برو...

تهیونگ دستشو کشیدو بلندش کرد....
تلو تلو میخوردو با همون لباسا خودشو روی تخت انداخت..
تهیونگ به یاد حرف دیشب جونگکوک برای اِشغال تخت..پتوی عروسکیش رو روی جونگکوک کشید و خودش اروم و پاورچین پاورچین قدم برداشتو رفت بیرون...

Mafia!Where stories live. Discover now