part 12

2.4K 376 48
                                    

جین اروم رفت داخل....
ولی یهو برگشت

_هوسوک شی....م..میشه تنهامون بزاری؟..

هوسوک چون حس و حالشون رو درک میکرد از حرف جونگکوک پیروی نکردی اونارو تنها گذاشت..

با بسته شدن در نامجون کم کم چشماشو باز کرد...
میتونست واضح  لرزش دستا و قدمای جین رو مقابلش ببینه...

جین با فاصله از نامجون ایستاد...
چند دقیقه ای بینشون گذاشت ولی اونا فقط از این دیدار سهمشون شنیدن صدای نفس کشیدنای همدیگه بود...

هردو بغض داشتن...
هردو بی تاب بودن...
هردو ضربانشون بالا بود‌...
هردو از نگاه هم خجالت میکشیدن....

سکوت رو مرد بزرگتر شکوند

_خوشحالم که‌....بازم میبینمت...!

جین بلاخره رضایت به نگاه داد

_ک..کیم نامجون...خیلی...تغییر کردی!

نامجون خسته و با لبای خشک خندید

_همچنین تو....منو فراموش کرده بودی نه؟..

جین سریع سر تکون داد

_نه نه....من...فقط نمیتونستم.....اسمتو.....ج.جلوی کوک بیارم..

نامجون گردنشو رو به عقب برد

_حیف که نمیشه بغلت کرد....وگرنه..اره...میخواستم بغلت کنم...

جین ناخداگاه زد زیر گریه

_نامجون..بسهههه..چرا نمیتونم بگذرم ازتتتت هق...
میدونی...هق...میدونی چند ساله خفه خون گرفتم تا جونگکوک بلایی سرت نیاره...هق..از وقتی فهمیدم اسیرش شدی دارم جون میدم...هقق...یه چیزی بهم بگو...بگو دوستم نداری بلکه ازت بگذرممم...هق..بلکه برای فراموش کردنت دلیل داشته باشممم..عاشق دور از معشوقش دیوونه میشههه..هققق...

نامجون داشت از درون اتیش میگرفت...نمیخواست گریه های جین رو لحظه ای ببینه.
.
از گریه کردنای بی امان جین گریش گرفته بود ولی مردونه رفتار کرد

_جینه قشنگم....جز دوست دارم هیچ حرفی توی زبونم نمیچرخه...*نفش عمیقی کشید*...چجور تورو از خودم برونم وقتی قلبم محتاجته...شاید...شاید اعتراف ما از اولم اشتباه بوده....ولی حالا که شده...تا هروقت که زنده باشم مرگ و زندگی من تویی...آغاز و پایان من تویی..دلیل تپیدن قلبم تویی جین..حواست پیش منه؟

جین با حرفای نامجون ذره ذره اب میشد...
نشست رو زمینو دستاشو روی صورتش گذاشتو تا تونست هق زد...
نامجون داشت عذاب میکشید...براش بدتر از هزارتا شکنجه بود..

سرش داد زد

_گریه نکن جینننن...نریز اون اشکاروووو...داری عذابم میدی..

دست و پاهاش بسته بودو هیچ کاری ازش برنمیومد..
تنها کاری که میتونست بکنه همین بود..

Mafia!Where stories live. Discover now