part 23

2.3K 356 77
                                    

پشت میز توی اتاقش نشسته بودو اون صحنه ی گُنگ و نامفهوم رو برای بار هزارم روی کاغذ تجسم کرد...

بازم وسط راه اون تصویر نصفه میموند..
برگ دفتر رو باز هم پاره کردو لا به لابه انگشتای باریک و کشیدش مچاله کردو انداخت دور...

این بار خودکارو محکم تر گرفتو بازم هرچی به یاد داشت رو روی کاغذ پیاده کرد ولی بازم وسطش کم میاورد...

خودکارو پریشون احوال پرت کرد توی آینه ی جلوشو سرشو با دستاش گرفت..

_فایده ندارههه...ندارههههه...ندارهههه...من هیچی یادم نمیاددد

خسته و کلافه هق زد..
هیچکس نمیتونست درک کنه پسر به ظاهر شاد با زندگی مرفح چه دردی رو داره میکشه..
دستش رو برد لای موهاشو اونقدر موهای ابریشمیش رو کشید که اشکش بیشتر ریخت..
حتی محبت های جین هیونگ...عشق جونگکوک هیونگ...مراقبت های اجوما...مهربونی های هوسوک هیونگ...نوازش های نامجون هیونگ...
هیچکدوم چاره و دوای دردش نبود...اون فقط دنبال این بودو زندگی گذشته اش رو بفهمه...

خودکار دیگه ای برداشتو تمام حرص و دغدغه هاش رو روی برگه ی سفیدی خالی کرد...
اونقدر نوک خودکار رو روی  تن برگه کشید که کاغذ زیر دستش پاره شد..
شاید این روشی بود که بتونه توی تنهایی خودش ذره ای اروم بشه...

از جاش بلند شدو در پنجره رو باز کرد...
اولین چیزی که به چشم دید..ماه کاملی بود که رخ نمایی میکرد..
تهیونگ چشماشو اروم بست..
به سنگینی جدید زندگیش که عشق نامعلوم بود فکر کرد..
دستاشو مشت کردو با اراده و مصمم گفت

_اهای؛شیطان...تمام گناه های دنیارو خریدارم...ب..بشرط اینکه تو یکبار دیگه هوس دیدن منو به سرش بندازی..

اروم چشماشو باز کرد برگشت سمت تختش..رفت زیر پتوش..
اروم و قرار نداشت...از پهلویی به پهلوی دیگه جابه جا میشد..

گاهی پاهاشو تکون میداد..
گاهی مدت زیادی تار هایی از موهاش رو دور انگشت اشارش تاب میداد...
گاهی چشماشو الکی الکی می بست که به مغزش فرمان بده اون خوابه..
ولی چشماش باز میشد...
به این فکر میکرد که الان همه خوابن و اون فقط بیداره...
دیگه تخت رو نمیتونست تحمل کنه...
پتوشو کنار زدو ترجیح داد مثل روح سرگردان توی عمارت بگرده...
در اتاقشو محتاطانه بستو از پله ها رفت پایین..
نمیتونست چرا جدیدا پا که روی پله ها میزاشت تپش قلب میگرفتو احساس ناامنی میکرد...
ولی اهمیتی نداد..

با دیدن شخصی روی مبل توی اون تاریکی که فقط میشد آتیش سیگارش رو دید چند قدمی جلو رفت...
چشماشو ریز میکرد تا توی تاریکی تشخیص بده اون کیه...
درست حدس زده بود...
جونگکوک بود..
لبخندی زدو اروم اروم رفت کنارش..
با دیدن صحنه ی روی میز فهمید هیونگش مسته!!
موهای مشکی ریخته شده توی صورتش..
تیپ و استایل زیادی مردونش...
نمیتونست تحلیل کنه...
جونگکوک چشماش بسته بودو فقط سیگاری بین انگشتای بلندش بودو رگای گردنش و روی گیجگاهش به وضوح معلوم بود..
تهیونگ به لباسای خواب فانتزیش نگاه کرد...
اصلا مناسب نبود توی اون وضعیت باهم هم کلام بشن...

Mafia!Where stories live. Discover now