part 19

2.5K 362 87
                                    

جونگکوک بی حس پای تخت تهیونگ ایستاده بودو جفتشون به همدیگه خیره بودن...
با تعجب پلک زد..
دستشو بالا اوردو به خودش اشاره کرد..

_منو...منو نمیشناسی تهیونگ؟..

خنده ی مملو از غمی روی لبش نشست..

_شوخی میکنی نه؟...

چشمای پسر پر از اشک شد...اون واقعا مرد مقابلش رو به یاد نمیاورد...

_نه...نمیشناسمتون اقا...

شنیدن صفت اقا....به گوش جونگکوک اشنایی نداشت...بغض سنگینی مهمون گلوش شد..سری تکون داد...بعد رو به دکتر اروم گفت..

_وضعیتش چطوره؟..این...این فراموشی طبیعیه؟..

دکتر امیدوارانه دستشو روی شونه ی جونگکوک گذاشت..

_حالش خوبه...عالیه!..فقط این یه فراموشی موقته جناب جئون.. با ضربه ای که به سرش وارد شده بود این از دست دادن حافظه ی کوتاه مدتش طبیعیه...بهش کمک کنید که همه چیز رو به خاطر بیاره...مراقبش باشید...!

جین و اجوما و هوسوک اومدن داخل...جین نزدیک تخت تهیونگ...

_گ...گفتی به یاد نمیاره؟...تهیونگی...پسر قشنگم من جین هیونگم...ی..یادته نه؟..

تهیونگ متعجب به غریبه های اطرافش نگاه میکرد..

_م...من واقعا...شمارو نمیشناسم...م..میخوام برم خونمون!

اجوما ناراحتی رو توی چشمای تک تکشون میدید...مخصوصا جین و جونگکوک...
جین سرشو انداخت پایین چون انتظار همچین چیزی رو نداشت..
جونگکوک رو به دکتر گفت

_میشه تنها حرف بزنیم؟

دکتر بله ای گفتو همراه جونگکوک رفت بیرون از اون اتاق کذایی!

_باید چیکارش کنیم ها؟؟بهت اخطار داده بودم من تهیونگو همونجور که بود میخوام..

دکتر سری تکون داد..

_جناب جئون....باید خداروشکر کنید که بهوش اومده...

جونگکوک دستی توی موهاش کشید

_چرت و پرت نمیخوام بشنوم..بگو برای خوب شدنش باید چیکار کنم!

دکتر عینکش رو دراوردو به جونگکوک نگاه کرد

_بهش فرصت بدید و سعی کنید اروم اروم گذشته رو براش بگید...فقط بهش فشار نیارید...سرگیجه..سردرد های مکرر..یا بی حالی کاملا طبیعیه...اگر حالت تشنج یا غیر از این موارد بود..به بیمارستان مراجعه کنید...

جونگکوک از دکتر فاصله گرفتو عصبی برگشت تو اتاق....با حرفای تهیونگ نزدیک در ایستاد...داشت با جین حرف میزد..

_م..من واقعا با شما زندگی میکردم؟..

جین دست پسرو گرفته بود..

Mafia!Where stories live. Discover now