part 33

2.2K 359 54
                                    

آروم وارد اتاقش شد...
روی نوک انگشتای پاش راه میرفت تا مبادا جونگکوک بیدار بشه..
کنار میز نشست و دونه دونه اسم قرصارو توی نت سرچ میکرد...

_قرص ضداسترس...قرص آرامبخش...قرص اعصاب...قرص ضد افسردگی و.....

همه و همه پر بود از عوارض...
برگشتو به جونگکوکی که غرق خواب بود نگاه کرد..
اشکش اروم گونه شو خیس کرد
اشکاشو سریع پاک کردو قرصارو سرجاش گذاشت...
از جلوی میز کنار رفت و پایین تخت کوک زانو زد...
اروم و زیرلب زمزمه کرد..

_وقتی خوابی...احساس میکنم یه فرشته ی بدون بالی...به دور از اون چیزی که توی طول روز باهات تجربه میکنم...

با ارامش و احتیاط پتوی جونگکوک رو درست کردو رفت بیرون...
بغض داشت خفش میکرد...
عذاب وجدان داشت...
چطور شاد و خرم توی خیابون شانزلیزه قدم برمیداشت و مردی که میخواست... زیر بار درد ذره ذره اب میشد..
رفت تو اتاقشو خواست بخوابه که گوشیش زنگ خورد..
با دیدن اسم جیمین بغضشو قورت داد..
جواب داد

_سلام جیمین..

+سلاممممم تهیونگیییی خوبی؟اونجا خوبه؟همه خوبن؟بهت خوش میگذره؟دلم برات تنگ شده!

بغضش دوباره تمدید شد

_خ...خوبم همه خوبن..همه چی خوبه!..منم همینطور!

+چیشده تهیونگ...چرا صدات میلرزه؟

_هیچی...هیچی نیست!

+اهههه پسر دروغ نگو...چیشده خب!؟

با صدای در گوشی رو از گوشش فاصله داد

_بیا تو!

با اومدن جین هیونگی که با لبخند بهش نگاه میکرد...اونم لبخندی زد

_جیمین..هیونگم اومده من بعدا باهات تماس میگیرم!

+خیلی خب...برو پس فعلا!

تهیونگ قطع کردو گوشیشو کنار گذاشت..
جین لبخندی زد

_جیمین بود؟خب باهاش حرف میزدی!

تهیونگ با کنار شلوارش بازی میکرد...

_ام...نه نه بعدا بهش زنگ میزنم...بیا بشین هیونگ!

مویرگ های سرخ چشم تهیونگ نشون دهنده ی اشک تو چشماش بود!...اشکی که با هزاران التماس جلوی ریختنش رو گرفته بود!

_تهیونگ...تو چیزیت شده؟با جونگکوک بحث کردی؟

تهیونگ الکی مشغول مرتب کردن لباسش بود

_چی؟..نه...

جین شرمنده بود...

_پس چیشده؟...تهیونگ من هیچ درخششی دیگه توی جشمات نمیبینم....دیگه صدای بلند خندیدتو نمیشنوم...بابت رفتارای جونگکوک...از همین الان معذرت میخوام...اون زیادی عصبی شده...

تهیونگ تیشرت توی دستشو چنگ زدو نشست روی تخت....یهو زد زیر گریه

_هیونگگگ...اون قرصا چیهههه هق!؟

Mafia!Where stories live. Discover now