part 40

2.1K 331 163
                                    

بعد رفتن تهیونگ با دل و جسمی شکسته شده کنار پنجره رفت تا بیرونو تماشا کنه...
با دیدن جمعیت زیادی که وسط خیابونی جمع شده بودن انگار آشوب روانه ی قلبش شد..
به سرعت شماره ی تهیونگو گرفت اما با شنیدن صدایی که میگفت "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد"..

نفساش به شمارش افتاد...
نباید فکری که به سرش هجوم آورده بود به حقیقت تبدیل میشد...

_تهیونگ...

فقط اسم پسرک رو به زبون آورد و با تمام توانش از اتاقش زد بیرون..
با عجله از پله ها پایین میومد..
از هتل بیرون زدو پچ پچارو به راحتی میشنید...
نزدیک جمعیت شدو با سستی پاهاش همه رو کنار زد..
با دیدن جسمه غرق در خون تهیونگ یه بار دیگه دنیا روی سرش خراب شد...
کنار پسر با زانوهاش محکم زمین خورد..
دستش رو به صورت خونی پسر میکشید..
با بغضی که توی صداش بیداد میکردو ذره ذره داشت به گریه تبدیل میشد خطاب به تهیونگ گفت..

_عزیزکم...چ..چه بلایی سره خودت آوردی!؟؟..تهیونگم باز کن چشماتو..یه چیزی بگو....ت..تقصیر من بود...اینم تقصیر من بود..

پسر بی جون روی زمین بود..
با شنیدن صدای آمبولانس اشکاش شروع به ریختن کرد..
گونه ی تهیونگ رو نوازش میکرد

_طاقت بیار عزیزم...نمیخوای منو تنها بزاری مگه نه؟..

تهیونگ رو به آمبولانس منتقل کردن و جونگکوک هم باهاش سوار شد..
دست خونی پسر رو توی دستاش گرفته بودو می فشرد..
بوسه هایی مهمون دسته پسر میکرد..
مهم نبود چقدر داره اشک میریزه..و دستاش و لباساش خونیه..
همزمان به ضربان قلب تهیونگ خیره بود...
فرو رفتن نوک تیز سوزن سرم رو توی رگ پسر میدید و انگار تمام وجودش ویران میشد...
جونگکوک به زبان فرانسه مسلط بود...به همین خاطر میتونست با پرستار حرف بزنه...

_حا..حالش خوبه؟؟؟

پرستار برای بار چندم وضعیت آشفته ی تهیونگ رو چک کرد...

_متاسفانه نبضش ضعیف میزنه...

جونگکوک لباشو روی دست پسر گذاشتو برای بار هزارم بوسید..زمزمه وار حرف میزد

_همه ی وجودم...قلب جونگکوک...باید خوب شی...باید خوب شی تهیونگم...

به محض رسیدنشون به بیمارستان و بردن تهیونگ به بخش اورژانس تن پر از لرزش و اضطرابش رو به دیوار کوبید..
فقط میخواست بیان و بگن تهیونگش هیچ بلایی سرش نیومده...
اشک جونگکوک لحظه ای بند نمیومد..
نمیخواست اتفاق چندین سال پیش براش تکرار بشه...نمیخواست بازم از دستش بده...
شماره ی جیمین رو گرفت...
باید بهش اطلاع میداد...

_جناب جئون..شمایید؟

جونگکوک نفسی گرفت و به حرف اومد..

_ب..بله خودمم...تهیونگ تصادف کرده...م...میشه هرجا هستی...خودتو برسونی...

Mafia!Where stories live. Discover now