part 14

2.6K 373 90
                                    

از دور خوب حواسش بهشون بود...
از راهی که میرفتن معلوم بود پیش نامجون بودن...
اخم غلیظی روی پیشونیش نقش بسته بود..
دست لی جونگ روی کمر جونگکوک قرار گرفت..

_پیش اون نامجون بودن نه؟باورم نمیشه راحتشون گذاشتی مستر!

جونگکوک اروم قدم برداشت

_لی جونگ.....یادت رفته؟جین برادر بزرگه منه...نمیخوام دعوای دیشبو تکرار کنم...

لی جونگ نفس عمیقی کشید

_از کی این همه دل رحم شدی مستر؟..

جونگکوک به تهیونگی که داشت میگفتو میخندید زل زده بود

_از وقتی یه نفرو تو عمارتم پناه دادم...

بعدم قدماشو تند تر کرد...
لی جونگ که فهمید منظورش با تهیونگه دوباره حرصی نفس کشید و پشت سر جونگکوک راه افتاد..

_مستر...برای مهمونی امشب فقط من و تو جین هیونگیم هوم؟..

جونگکوک از حرکت ایستاد..

_هوسوک و تهیونگ رو جا انداختی!..

بعدم با اقتدار به راهش ادامه داد که لی جونگ بازم دوید دنبالش و دستشو روی شونه ی کوک گذاشت

_تهیونگگگ؟...تهیونگ درجه یک حساب میشه؟..مسترجئون پاک یادت رفته که اونجا یه مراسم بزرگه و همه هستن...درسته که یه بچه رو که هیچی از مهمونی مجلل و رسمی نمیدونه دنبال خودمون بکشونیم؟..

جونگکوک به لی جونگ زل زدو بعدم رفت سمت عمارت...
لی جونگ دستشو لای موهای بردو پوزخند معناداری زد..

_فااک...!
...

جونگکوک پاشو انداخته بود روی پاش و خودکار گرون قیمتشو توی دستش میچرخوند..
با جیغ و داد و خنده ای که به گوشش رسید بلند شدو رفت دم پنجره ی بزرگ اتاقش و تکیه داد...
به بیرون زل زد و تهیونگ و جین رو دید که دارن روی بوم بزرگی نقاشی میکشن و سرتاپاشون رنگی شده...
یواش در پنجره رو باز کرد تا صداشونو بشنوه...
تهیونگ انگشتشو توی رنگ مشکی فرو کردو برای خودش سیبیل کشیدو از خنده ریسه رفت..

_هیونگگگگ ببین من یه مرد شدممم..

جین قلموی توی دستشو پایین اوردو با گوشیش از تهیونگ عکس گرفت..

_واوووو جناب کیم تهیونگ یه لبخند بزننن..

تهیونگ ژست شیرینی گرفت و هیونگش ازش عکس گرفت...
جونگکوک به خودش اومد دید لبخند عمیقی روی لبشه...
خودشو جمع کردو صاف ایستاد...
جین بلند خندید

_هییییی تهیونگگگ اگه جونگکوک ببینتت دعوات میکنهههه...

تهیونگ الکی لباشو اویزون کرد

_یااا...نه نههه

جونگکوک سیگارشو روشن کردو به ادامه ی بازی تهیونگ و جین نگاه کرد...
کام های عمیقش از سیگارو خنده های تهیونگ باهم قاطی شده بودو وایب عجیبی ایجاد کرده بود.
جونگکوک مسخ پسر شده بودو حتی پلک زدن تهیونگ رو هم نگاه میکرد..
به ساعت روی مچ دستش نگاه کرد....
از جاش بلند شدو سیگارشو خاموش کرد...
رفت که دوش اب خنکی بگیره....

Mafia!Où les histoires vivent. Découvrez maintenant