part5

2.7K 400 62
                                    


جونگکوک فهمید پسر مقابلش بدجور سر دنده ی لج افتاده..
ساعت برندشو دور مچ دستش محکم کرد و به مستقیم نگاه کرد...
انگاری که نگاهش تهیونگو ایگنور میکرد..
تهیونگ با لبای آویزون انگشت اشارشو اروم به پای جونگکوک زد و اروم و جوری که فقط و فقط مخاطبش بفهمه گفت

_مستر..نگام نمیکنی؟

جونگکوک پسرو اروم کنار زد..
تهیونگ پشت سرشو نگاه کردو دید همه با فاصله و ردیف ایستادن و دارن نگاهشون میکنن...
شیطونیش گل کرد و میخواست دل رئیس مغرور مافیا رو خون کنه

_مستر جئون..اگه برام اممممم...اها اگه برام کلی آبنبات بگیری میرم کنار...

جئون دستشو توی جیبش فرو کردو با اینکه مستقیمو نگاه میکرد ولی به تهیونگ گفت

_باج میگیری؟

پسر با اینکه دل شکسته و داغون بود اونم بخاطر حرفای دیشب همین مستر جئون..ولی رسما شیطنت بچگونه اومده بود سراغش...
لبخند زدو با کف کفشش اروم به زمین ضربه میزد

_هوم..میدی یا رسوات کنم!؟

جونگکوک که میدونست پسر داره گنده تر از دهنش حرف میزنه و اون فقط یه بچه تایگره که خیلی پرروعه ولی در اصل ضعیف و شکنندس‌‌‌‌...
به هوسوک نگاهی انداخت

_هوسوک شی....تهیونگو تا اتاقش همراهی کن..

تهیونگ با چشمای گرد به جونگکوک نگاه مینداخت

_یعنی آبنبات بی آبنبات؟خیلی بدی مستر...

هوسوک بازوی تهیونگو به ارومی گرفت

_لطفا بیا بریم...توی جمع مناسبی نیستی!

تهیونگ آتیش توی چشمای جونگکوک رو میدید و چرا دروغ...ترسیده بود‌.
پس همراه هوسوک رفتو هرازگاهی پشت سرشو نگاه میکرد...
بین راه رو به هوسوک گفت

_رئیست خیلی عقده ایه!

هوسوک خندید

_بهتره تکرارش نکنی کیوتی!

تهیونگ با زور روی پله ها پا میزاشت

_چرا تکرار نکنم خیلی ام عقده ای بدبخته...تو عمارتشو ببین همه جاش برق میزنه....اونوقت نمیتونه دو دونههههه فقط دو دونههههه ابنبات بهم بده... *ادای جونگکوکو دراورد* بعد میگه باج میگیریییی؟؟؟

هوسوک شی فقط خندیدو در اتاقو براش باز کرد

_روز خوبی داشتی باشی کیوتی بوی!

تهیونگ پرید رو تخت که دامنشم همراه باهاش توی هوا پرواز کرد..و همزمان با فرودش روی تخت دامنشم فرود اومد..پاهای معلق توی هواشو تکون میداد

_مگه من چی خواستم....فقط یه ابنبات...همین!!

از روی تخت بلند شدو رفت لب پنجره....از پشت پنجره صحنه ی عجیبی دید..
پسر جوان قد بلندی با موهای زرد رنگ و تیپ فوق گنگ داره به سمت جمعیت میره...و عجیب تر از اون جونگکوکیی که اونو در آغوشش گرفت...
چیزی که تهیونگ به همین زودی میخواستش...
دستای تهیونگ مشت شدو پاشو به زمین کوبید

Mafia!Where stories live. Discover now