part 47

2.2K 315 189
                                    

بعد از کلی آزمایش و خوردن خوراکی...
تهیونگ و جیمین به طور سرسام آوری توی ماشین میخندیدن..
تهیونگ اونقدر خوشحال بود که با کوچیکترین شوخی های جیمین که قبلا به تمسخر میگرفت حالا میزد زیر خنده...
آبمیوه ی توی دستش رو یکم خوردو دوباره زد زیر خنده...
از زمین و زمان مثل دیوونه ها میخندیدن..
جونگکوک با لبخند بهشون نگاه میکردو میزاشت هرکاری میخوان بکنن..
جیمین با ذوق به هردوشون نگاه کرد

_بیاید خونه ی ما...مامان و بابا دوست دارن جونگکوک شی رو ببینن!..میخوان ببینم کیه که تهیونگو لای پر قو گذاشته!

جونگکوک لبخندی زدو به بیرون نگاه کرد..
تهیونگ خندید

_بریم جونگکوک؟؟؟؟..نه نه جیمینا...بزار بعد عملم...دلم برای خاله راشل یه ذره شده...برم اونجا بعد همه جارو سیاه ببینم...نمیشه!

جونگکوک دست جیمینو گرفت

_راست میگه جیمین....یه روز دیگه صبر کنیم هوم؟..تهیونگ قراره کلی محبتامونو جبران کنه..

بعدم هردو خندیدن و تهیونگ با احتیاط زد روی پای هردو

_یااااا...الکی قرار نزارینا....من که روز اول گفتم منو ول کنین خودتون هی بهم رسیدگی کردین...محبت و ایناعم...با یه هدیه ای چیزی جبران میشه دیگه..

جیمین و جونگکوک به هم نگاه کردن..

_نامرددددد...کیم تهیونگ دیر اومدی نخوا زود برووو

راننده تاکسی از دست سروصداهاشون داشت دیوونه میشد..

بلاخره پیاده شدن...

جیمین دست تهیونگو محکم گرفته بود..

_وای این راننده تاکسی..گمونم کلی فحش داد بهمون..

جونگکوک درو باز کردو رفتن توی خونه....

_اهوم..مخصوصا شما دوتا که انگار قرص خنده خورده بودین..تهیونگی عشقم شما خون دادی...بیشتر شارژ شدی...جیمینی ام که از تخت خواب جدا شده بود یهو زد به برق...

تهیونگ روی کاناپه نشست

_چیه جئون..حسودیت میشه؟؟..

جونگکوک لپای تهیونگو کشید

_نه خوشگله....فقط دارم میگممم..

جیمین سرشو برده بود تو یخچال و از همونجا حرف میزد

_هنوز باورم نمیشه شما دوتا عاشق همین..

جونگکوک تهیونگو به خودش فشرد

_وا...عجیبه؟؟

با دهن پر از توت فرنگی به کانتر تکیه زد

_نه...عجیب نیس...خیلی شیرینه..

جونگکوک متعجب سر تکون داد

_چی؟توت فرنگی؟یا عشق ما؟

جیمین به زور توت فرنگی رو قورت داد

Mafia!Where stories live. Discover now