part 37

2K 334 117
                                    

*پاریس*
ساعت 7:38 دقیقه ی صبح..

برای بار چندم به جیمین زنگ زد..
با شنیدن صدای خواب الود جیمین خندش گرفت

_چیه مردم آزار....پیش خودتون لنگ ظهر عصره شبه هرچی هست پیش ما کله ی سحره...زنگ نمیزنی نمیزنی اول صبحی دستتو گذاشتی رو شماره ی من.....

بعد اینکه خوووب به غر زدنای رفیقش گوش داد با آرامش گفت

_بلندشو بیا پایین یخ کردم..

سکوت کردو بعد چند لحظه گفت

_چیییی؟پایین؟کجایی موسیو ته ته..؟؟دستم انداختی مردکه احمق؟

تهیونگ خنده ای کردو به پنجره ی اتاقش نگاه کرد

_میگم یخ کردمم نمیخوای درو باز کنیی؟؟

با شنیدن صدای بوق قطع شدن تماس به صفحه ی گوشی نگاه انداختو خندید...
به چند دقیقه نکشید که جیمین با موهای پریشون و شلوار چهارخونه و لبه ی تیشرتی که توی شلوارش گیر کرده توی چهارچوب در و درست مقابل تهیونگ ایستاده بود...
با چشمایی که آهار خواب توش موج میزد لباش به خنده باز شد

_کیم تهیونگگگگگ...

بعدم مثل بچه هایی که پدرشون رو دیدن خودشو انداخت توی بغل تهیونگ...
با دست میزد توی کمر تهیونگ

_کی اومدیییی داداششش!؟؟

تهیونگ خرسند از لحن و اخلاق شیرین جیمینو محکمتر بغل کرد

_دیشب پسررر..

جیمین از ته ته جدا شدو زل زد بهش

_دیشبببب؟پس..پس دیشبو کجا خوابیدی؟

تهیونگ موهای جیمینو مرتب کرد

_یه جای گرم و نرم...نمیزاری برم داخل نه؟...

جیمین دست تهیونگو دنبال خودش میکشید

_بیا بریم تو...

وارد خونه شدن و تهیونگ چشمش دنبال خاله راشل بود.

_دنبال مامی راشل نگرد خوابه...

رفتن توی اتاق...یهو تهیونگ با تعجب به اطرافش نگاه کرد

_چمدونممم؟؟؟

جیمین پرید تو هوا

_آییشششش...جامونده دم در بزار برم بیارمم..

تهیونگ خنده ای کردو روی تخت نشست تا جیمین برگرده...
نفس عمیقی کشید...
حالش خوب بود...کنار کسی که حتی ذره ای آزارش نمیداد...
حالش خوب بود....کنار کسی که حرفاش قلبشو تیکه پاره نمیکرد...
حالش خوب بود...کنار کسی که با کم ترین امکانات هم لبخند رو به لباش میاورد...

با برگشتنه جیمین پالتوشو درآورد و گوشه ای آویزون کرد...
جیمین تهیونگو از پشت بغل کرد

Mafia!Where stories live. Discover now