part 18.

2.6K 373 165
                                    


پسرکوچیکتر با شنیدن صدای جونگکوک سرجاش موند..
قلبش شروع کرد به محکم کوبیدن..
یهو خرگوشی که دنبالش بودو گرفت جلوش..

_بیا...بگیرش!

تهیونگ اروم خرگوشو از جونگکوک گرفت..
خواست در بره که محکمتر گرفته شد

_دلیل فرار کردنت چیه؟..

تهیونگ هیچی نگفت...
جونگکوک عجیب غم تو صداش نشست..

_هوم....نکنه دیگه قید مسترجئونو زدیو.....

تهیونگ قبل از ادامه دادن جونگکوک خرگوشو گذاشت زمین..و توی چشمای رنگ شب جونگکوک نگاه کرد

_نه نه...قید مسترو نزدم....

جونگکوک از درون نفس عمیقی کشیدو موهای پسرو نوازش کرد

_ولی از دستم ناراحتی؟مگه نه؟

سرشو انداخت پایینو اروم گفت

_فقط یه کوچولو..

جونگکوک سری تکون داد

_خب...راهی نداره شما دیگه همون یه کوچولوعم ناراحت نباشی؟..

تهیونگ یکم فکر کردو در نهایت رسید به نامجون هیونگش

_هیونگمو ول کن بره!...

جونگکوک لبخندش ذره ذره از لباش رفت....نمیخواست باز عصبی شه...

_تو......چرا همه چیزو به اون مرتیکه ربط میدی؟...ببین عصبیم نکنو هرچیزو به اون عوضی ربط نده!

ولی حواسش نبود که بازم تند رفته بود....تهیونگ عاشق نامجونی هیونگش بودو بغض گلوشو سوزوند...به سختی حرف زد

_بهش نگو مرتیکه...اون ادم خوبیه...عوضی نیست...اون خوبه مهربونه...نامجونی هیونگ من خوبه!

اشکاش گوله گوله سرازیر شدو حتی خرگوشکشم یادش رفت...دویدو رفت سمت عمارت...

جونگکوک مات و مبهوت رفتن تهیونگو تماشا میکرد...
نمیدونست اون پسری که تخس و پررو و شیرین بود حالا چرا اینقدر زودرنج شده بود....

جونگکوک نمیدونست تهیونگ بخاطر عشقش اینطور شده...
عشق اونقدر به تهیونگ فشار اورده بود که کوچکترین واکنشی از طرف جونگکوک میتونست اونو به راحتی ناراحت کنه یا برنجونه...
جونگکوک خواست بره که چیز نرمی رو پایین پاش حس کرد...

خم شدو خرگوشو برداشت..
یکی از افرادش رو صدا کرد

_اینو بگیر....مال تهیونگه...به خوبی ازش مراقبت کنین حواستون باشه گم نشه!

چشمی گفتو خرگوش رو از جونگکوک گرفت..
بعدم رفت سمت عمارت...
از پله ها بالا رفتو اول پیش اتاق تهیونگ ایستادو گوش داد ببین داره گریه میکنه یا نه؟...
اما صدایی نشنید پس با خیال راحت رفت بخوابه!...
اون فارغ از گریه های خفه و بیصدای تهیونگ بود!..
...

Mafia!Where stories live. Discover now