part 21

2.4K 342 102
                                    

جین کاپشن تهیونگو تنش کرد...
تهیونگ چشماشو میمالید

_هیونگ...چه خبره؟

جین خودشم نمیدونست چه خبره...
فقط میدونست این ماجرا از طرفی به تهیونگ و از طرفی به خانواده ی مرحومش ربط داره که جونگکوک اینقدر آشوب به پا کرده...
سر تهیونگو به سینش فشار داد

_خودمم نمیدونم پسر...تو نگران چیزی نباش فقط از کنارم جُم نخور...

بعدم دست تهیونگو گرفتو کشید دنبال خودش...
در کمد اتاق خودشو باز کردو یه پالتوی قهوه ای رنگ برداشت..

_باهم میریم یجایی و زود برمیگردیم خب؟..

تهیونگ فقط سری تکون داد..

جین فوری دست تهیونگو کشیدو رفت سمت در...اما دوباره برگشت...
یه شلوار و  بافت مشکی هم برداشت..

_حالا بریم!..

تهیونگ یکم ریز ریز غر میزد....بهونه ی جونگکوک رو میگرفت..

_میخوام برم پیش جونگکوکی هیونگ..

جین بخاطر اتفاقات از زمین و زمان عصبی و کلافه بود..

دست تهیونگو محکمتر کشید

_تهیونگی الان وقت بهونه گرفتن نیست....لطفا فقط دنبالم بیا...جونگکوک فعلا وقت من و تو رو نداره!

لبای پفکی و صورتی رنگ پسر اویزون شدو دنبال جین هیونگش رفت..
با دیدن راه پله ی تاریکی به جین چسبید

_اینجا کجاستتت؟

افراد جونگکوک درو برای جین باز کردن...
نامجون با دیدن تهیونگ عجیب بغض کردو فوری و بدون در نظر گرفتن موقعیت تهیونگو بغل کرد...

_عزیزکمم...تهیونگه قشنگم...

ازش فاصله گرفتو با دستاش صورت رنگ پریده ی تهیونگو قاب گرفت

_خوبی؟...جاییت درد نمیکنه؟..

تهیونگ که حتی عموی دوست داشتنی خودشم نمیشناخت فقط سری تکون داد...
جین با تاسف گفت

_نامجون...گفته بودم که...اون کسی رو نمیشناسه...تهیونگا...نامجون هیونگ عموی توعه!

تهیونگ همچنان دستاشو به دستای جین داده بودو نگاش میکرد..

_عمومه؟..پس...پس..عموی من اینجا چی میخواد؟..

جین اومد حرفی بزنه که نامجون موهای لَخت تهیونگو نوازش کرد

_هیچی تهیونگا...جین مراقبشی دیگه نه؟..

جین سری تکون داد.

_مراقبم نامجون..اها...بیا..بیا این لباسارا رو بگیر بپوش...باید اینجارو ترک کنیم!

نامجون متعجب به جین و بعد به اطرافش نگاه کرد

Mafia!Where stories live. Discover now