با باز شدن در آهنی نور مستقیم به چشم های خسته ی نامجون تابید...
چشماشو بستو سرشو انداخت پایین..
همه ی بدنش درد میکرد..
صدای قدم های جونگکوک مطلقا توی گوشاش می پیچید..
دستی زیر فکش قرار گرفتو سرشو به شدت بالا داد..
_شدم کابوست نه؟...نامجون پوزخندی زد
_کابوس من از دست دادن جینه..کابوس من اذیت کردن تهیونگ اونم با دستای کثیف توعه..
جونگکوک خنده ی عصبی کرد
_جین؟..تهیونگ؟....هردو برای تو تموم شدن...من برای چرندیات تو اینجا نیستم...برای این اینجام که بگی برادر عوضیت با پدر و مادر بی گناه من چیکار داشت؟..هوم؟میشنوم کیم نامجون...
نامجون بی حس به سر تا پای جونگکوک نگاه کرد
_نیاز نمیدونم بگم...چون چیزی ام نمیدونم..
جونگکوک بعد اون سال ها از شنیدن کلمه ی نمیدونم متنفر بود...
یقه ی نامجونو گرفتو گذاشت رگ گردنش از عصبانیت بیرون بزنه_نگو نمیدونم عوضیی نگو نمیدونمممم..
نامجون خیره شد به چشمای به خون نشسته ی جونگکوک
_نمیدونم....
جونگکوک هیچ چیزو جز چهره ی پدر و مادرش نمیدید...
زیر لب و تلخ زمزمه کرد_نمیدونی....نمیدونی؟؟...تو همه چیزو میدونی....
صداش رفت بالا و نامجونی که به صندلی بسته شده بودو کوبید به زمین
_میدونییییییییی....تو تک به تک این جریانو میدونییی کیم نامجونننن دلیل قطع شدن نفساشونو میدونییییی...
نامجون چشماشو بسته بود و فقط به عربده های تموم نشدنی جونگکوک گوش میداد...
_میدونی من چرا اینجام؟؟؟برای کشتن تو و امثال تووو.
جونگکوک اونقدر عصبی بود که تفنگشو سمت نامجون گرفت...
_صدای نفساتون ازارم میده...
همون لحظه صدای گریه های پسربچه ای به گوشش خورد
_ج..جونگکوکاااا نکنننننن التماست میکنمممم..
تهیونگ بازم برای نامجون جون خرید...
زیر دست افراد کوک رد شدو خودشو توی بغل جونگکوک انداخت و لباسشو چنگ میزد.._نکشش جونگکوککک هیونگمووو نکششش..هقققق نکششش خواهش میکنمممم..
خود به خود دست جونگکوک پایین اومد...
ثانیه ای گذشت که تهیونگه توی بغلشو از خودش جدا کردو هول داد عقب و خودش از اونجا زد بیرون...
تهیونگ از ترس زانوهاش میلرزیدو پاهاش سست بود..
خم شدو دستشو به زانوش زد_هققق...از اینجا میترسمممم..
لی جونگ از پشت یقه ی تهیونگو گرفت
YOU ARE READING
Mafia!
Fanfictionاون همیشه کلمه ی انتقامو توی خشاب کُلتش حمل میکنه.... ولی من قسم میخورم که عاشقش کنم... ژانر: mafia, Drama, smut... کاپل: kookv، Namjin ❌دارای صحنه' محدودیت سنی❌