part 13

2.6K 363 77
                                    

با باز شدن در آهنی نور مستقیم به چشم های خسته ی نامجون تابید...

چشماشو بستو سرشو انداخت پایین..
همه ی بدنش درد میکرد..
صدای قدم های جونگکوک مطلقا توی گوشاش می پیچید..
دستی زیر فکش قرار گرفتو سرشو به شدت بالا داد..

_شدم کابوست نه؟...

نامجون پوزخندی زد

_کابوس من از دست دادن جینه..کابوس من اذیت کردن تهیونگ اونم با دستای کثیف توعه..

جونگکوک خنده ی عصبی کرد

_جین؟..تهیونگ؟....هردو برای تو تموم شدن...من برای چرندیات تو اینجا نیستم...برای این اینجام که بگی برادر عوضیت با پدر و مادر بی گناه من چیکار داشت؟..هوم؟میشنوم کیم نامجون...

نامجون بی حس به سر تا پای جونگکوک نگاه کرد

_نیاز نمیدونم بگم...چون چیزی ام نمیدونم..

جونگکوک بعد اون سال ها از شنیدن کلمه ی نمیدونم متنفر بود...
یقه ی نامجونو گرفتو گذاشت رگ گردنش از عصبانیت بیرون بزنه

_نگو نمیدونم عوضیی نگو نمیدونمممم..

نامجون خیره شد به چشمای به خون نشسته ی جونگکوک

_نمیدونم....

جونگکوک هیچ چیزو جز چهره ی پدر و مادرش نمیدید...
زیر لب و تلخ زمزمه کرد

_نمیدونی....نمیدونی؟؟...تو همه چیزو میدونی....

صداش رفت بالا و نامجونی که به صندلی بسته شده بودو کوبید به زمین

_میدونییییییییی....تو تک به تک این جریانو میدونییی کیم نامجونننن دلیل قطع شدن نفساشونو میدونییییی...

نامجون چشماشو بسته بود و فقط به عربده های تموم نشدنی جونگکوک گوش میداد...

_میدونی من چرا اینجام؟؟؟برای کشتن تو و امثال تووو.

جونگکوک اونقدر عصبی بود که تفنگشو سمت نامجون گرفت...

_صدای نفساتون ازارم میده...

همون لحظه صدای گریه های پسربچه ای به گوشش خورد

_ج..جونگکوکاااا نکنننننن التماست میکنمممم..

تهیونگ بازم برای نامجون جون خرید...
زیر دست افراد کوک رد شدو خودشو توی بغل جونگکوک انداخت و لباسشو چنگ میزد..

_نکشش جونگکوککک هیونگمووو نکششش..هقققق نکششش خواهش میکنمممم..

خود به خود دست جونگکوک پایین اومد...
ثانیه ای گذشت که تهیونگه توی بغلشو از خودش جدا کردو هول داد عقب و خودش از اونجا زد بیرون...
تهیونگ از ترس زانوهاش میلرزیدو پاهاش سست بود..
خم شدو دستشو به زانوش زد

_هققق...از اینجا میترسمممم..

لی جونگ از پشت یقه ی تهیونگو گرفت

Mafia!Where stories live. Discover now