کفشهای کتونم رو آهسته از شن تکوندم و کنار در رهاشون کردم؛ نگاهم روی ظرفهای کثیف کنار سینک افتاد و باعث شد آروم زمزمه کنم «جئون؟»
صدای خندههاش گوشم رو پر میکرد و منشأش به یکی از اتاق خوابهای خالی میرسید؛ آهی کشیدم و دوباره اما اینبار با تناژ بلندتری صداش کردم «هی جئون...»
سراسیمه از اتاق بیرون اومد و در حالی که گوشیش رو جلوی صورتش نگه داشته بود، توی راه رو ایستاد «خیلی خب! بعدا میبینمتون. باشه باشه! فراموش نمیکنم در حال موتور سواری لایو بگیرم. باهات ازدواج کنم؟ هیهی... دیگه وقت رفتنه!»
لایوش رو قطع کرد و با طراوت همیشگی به من از هم وا رفته نگاهی انداخت «چرا اینطوری؟ سر کار بهت سخت گذشته؟»
«هیچ ایدهای نداری چقدر دلم میخواد مشتمو بکوبونم توی صورتت و پرتت کنم بیرون.»خندید و نزدیک اوپن رفت تا از توی ظرف چیپس، چندتا خرده باقی مونده توی دهنش بذاره «کوتاه بیا. متاسفم که با رئیست بد حرف زدم. امیدوارم مشکلی نداشته باشی چند روزی اینجا بمونم.»
«مشکل دارم. دیشب مجبور شدم دستتو بگیرم تا خوابت ببره چون فکر میکردی شیطان پشت پنجرهست.»قهقهای زد و پیرسینگ لبش رو به بازی گرفت «هیهی...»
«تیکه کلام جدیدت!»
«ولی بارون میاد و من فعلا نمیتونم برم خونه. یکم تحملم کن!»قصد نداشتم توی اولین برخورد ماجرای رابطه با تهیونگ رو پیش بکشم و فراریش بدم؛ هنوز نمیتونستم از فکر عطر ماشین نامجون و بوسهای که موقع خداحافظی روی گونهام زده بود بیرون بیام پس تعجبی نداشت که برام مهم هم نباشه.
چون احتمال میدادم جئون هنوز خونه باشه و همینطور اون کثافت خونگی رو هنوز تمیز نکرده بودم، گذاشتم امشب از "دوست پسر یه روانی" نبودن لذت ببره و استراحت کنه.ژاکتم رو روی مبل انداختم و موهای نمدارم رو تکوندم تا به روند خشک شدنشون کمکی کرده باشم «معذبت نکنم ولی امیدوارم عقلت برسه و کمکم کنی این گندو جمع کنم.»
«تازه بیدار شدم صبر کن یه چیزی بخورم.»
«ساعت هفت شبه!»شونهای بالا انداخت و رفت سمت یخچال کوچیک کنار آشپزخونه تا یه چیزی بهتر از چیپس نرم شده برای خوردن پیدا کنه؛ زیر چشمهاش گود رفته بود اما موهاش تمیز به نظر میرسیدن «پس تو قبل از خوردن لایو میگیری؟»
«وقتی ازش پول در میاری باید اولویت همیشگیت باشه. ترحم نکن! مثل اینه که به یه کارمند بگی وای صبحونه نخوردی رفتی سرکار؟؟!!»لبخند ملیحی زدم و پلاستیک آشغال رو باز کردم «ترحم نمیکنم. فقط چون خیلی وقته ازت خبری نداشتم میپرسم.»
روی نون تستش ماست میوهای مالید و گاز زد «آره... آره... میدونم. برات مهمه.»
اخمی کردم و در حالی که جسد بادکنکهای ترکیده رو از دور خونه جمع میکردم گفتم «چرا یه طور میگی انگار نیست.»
![](https://img.wattpad.com/cover/300585874-288-k966900.jpg)
YOU ARE READING
Drafted
Romance• Genre: Social.Drama.Fluff.Romance.Slice of life • Main Couple: Namjin • Summary: هیچ ویژگی به خصوصی در اون شخص نبود که منجر به این احساس منحصر به فرد بشه؛ جز اینکه بعدها این جمله به چشمم خورد: "ما هیچ کس را به طور تصادفی انتخاب نمیکنیم، بلکه ما...