• Genre: Social.Drama.Fluff.Romance.Slice of life
• Main Couple: Namjin
• Summary:
هیچ ویژگی به خصوصی در اون شخص نبود که منجر به این احساس منحصر به فرد بشه؛ جز اینکه بعدها این جمله به چشمم خورد:
"ما هیچ کس را به طور تصادفی انتخاب نمیکنیم، بلکه ما...
برخورد نوک انگشتهاش به کف سرم به قدری آرامشبخش به نظر میرسید که حس میکردم به قصد، با این کارش میخواست حبابهای افکارم رو بترکونه.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
وقتی پلکهام آروم باز شدن، لبخند پهنی بهم زد و جوری که انگار مدت زیادیه بهم خیره شده و تماشام میکنه، گفت «ظهر بخیر پسرک.» آروم کش و قوسی به بدنم دادم و ناخودآگاه از ته گلو خندیدم «ظهرت بخیر.»
از روی تخت بلند شد و در حالی که گوشیش رو روشن میکرد، پرسید «چی میخوری؟ منتظر بودم بیدار شی بعد سفارش بدم.» این حقیقت رو نادیده گرفت که عملا من با حرکت دستش بین موهام بیدار شدم.
خیلی طول کشید تا جملهاش رو هضم کنم؛ چهرهام رو در هم کشیدم و چندباری غلت زدم تا درد بدنم کمی کاهش پیدا کنه. با صدای گرفتهای گفتم «اومم... هر چی تو بخوری... هاآه... همون خوبه.»
راحتی دونفرهای، پایین تخت، دقیقا کنار پنجره قرار داشت و راحت منظرهی مهآلود سئول رو به چشمهاش تقدیم می کرد. با حساب چندان عجیب نبود که خیره به شهر کدر زیر پاش، سر تکون بده و بیتوجه به چیزی که گفتم، بپرسه «مرغ سوخاری دوست داری؟»
انگار خیلی براش مهم بود من حتما تغذیهام درست و حسابی باشه؛ البته با دیدن هنرنماییهای شب گذشتهاش، اون خواسته چندان هم بیراه نبود. چشمهام رو مالیدم و خوابآلود، سر جام نشستم «آره. حتی الان به قدری گرسنهام که پاستا هم سفارش بدی میخورم... مامانت میگفت دوست داری.»
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.