Ch.59 : Unwanted

219 48 42
                                    

می‌تونید پارت رو با این آهنگ بخونید:

____________________________________________________

«حالا واقعا باید از اینجا بریم؟»
جئون در حالی که با بی‌میلی لباس‌هاش رو توی ساک می‌ذاشت، گفت و باعث شد مژه‌های خیسم بار دیگه روی هم قرار بگیرن.
یه گوشه از خونه، توی خودم جمع شده بودم و به رقص پرده‌ها نگاه می‌کردم؛ پاییز عوضی داشت می‌رفت و زمستون شومی در راه بود.
بغضم رو بی‌صدا قورت دادم و زمزمه کردم «آره. باید بریم. این خونه از اولم مال ما نبود.»
طوری که انگار هنوز قانع نشده باشه، سر تکون داد «ولی تو که با نامجون‌شــ...»

نگاه تیزم رو که دید، حرفش رو قطع کرد؛ خیلی کلافه به نظر می‌رسید. اون هم مثل من آرامشی توی زندگیش نداشت «حالا کجا بریم؟»
شونه‌ای بالا انداختم؛ اگه به خودم بود، ترجیح می‌دادم فقط یه سونامی واقعی بیاد و آنسان رو با آدم‌هاش، همه رو یکجا خلاص کنه.

انگار که می‌خواست جدی‌تر به نظر برسه، صداش رو صاف کرد و با نگرانی گفت «خونه‌ی وو شیک نمی‌تونیم بریم! من بهت هشدار دادم باشه؟ پدرش اگه بفهمه هنوز با ما رابطه داره، دیگه نمی‌تونیم توی آنسان بمونیم. خب؟»

آروم پلک زدم. حتما با اون رد اشک روی گونه‌ام، موهای آشفته و لباس‌های نامرتبم، در نگاهش خیلی بیچاره به نظر می‌رسیدم.
زمزمه کردم «رابطه‌ات با تهیونگ بهتر شد؟»
طوری که انگار ربطش رو متوجه نمی‌شد، اخم کرد و دوباره لباس‌هاش رو توی ساک چپوند «چرا می‌پرسی. یهویی!»
بی‌اهمیت نسبت به لحن تند و کنایه‌آمیزش، ادامه دادم «می‌تونی چند وقت بری خونه‌اش؟»

دیدم که گره دست مشت شده‌اش، محکم‌تر شد؛ آب دهنش رو به سختی قورت داد و گفت «نمی‌تونی ازم همچین چیزی بخوای! اونم وقتی می‌دونی چقدر غرورم برام مهمه!»
پوزخند محزونی زدم «فاک به غرورت جئون. متوجه شرایطم نیستی؟ می‌خوای بهش زنگ بزنم که اول بهت زنگ بزنه؟!»

بین حرف‌هام، قطره‌ی بیرنگی از چشمم پایین کشید؛ خصوصا با تأکید موقع به زبون آوردن کلمه‌ی "شرایط"، همه‌ی روحم پودر شد.
صحفه‌ی گوشیم بار دیگه روشن شد؛ نامجون... نامجون... نامجون! سه روز تموم نادیده‌اش گرفتم.

وقتی جوابش رو ندادم، بلافاصله پیام فرستاد.
8 دسامبر 3:40 عصر:
"هنوزم زمان نیاز داری؟"

خیلی بدبخت بودم که هنوز لباس‌هاش رو بو می‌کشیدم... و خودم رو لعنت می‌فرستادم که چرا موقع رفتن بهشون عطر زدم! انگار که پیش‌بینی می‌کردم قراره بوی بدنش رو از خاطر ببرم.
نوشتم "نمی‌دونم... اما"

Drafted Where stories live. Discover now