• Genre: Social.Drama.Fluff.Romance.Slice of life
• Main Couple: Namjin
• Summary:
هیچ ویژگی به خصوصی در اون شخص نبود که منجر به این احساس منحصر به فرد بشه؛ جز اینکه بعدها این جمله به چشمم خورد:
"ما هیچ کس را به طور تصادفی انتخاب نمیکنیم، بلکه ما...
فاصلهی بین لبهاش وقتی از گوشهی چشم رفتارم رو زیر نظر میگرفت و ابرو بالا میانداخت باعث میشد تموم تمرکزم رو روی این بذارم که دستش رو سفتتر نگه دارم.
وقتی با نوک انگشتهاش کف دستم رو قلقلک داد تا بهش اجازه بدم دستهامون رو توی هم قفل کنه، نگاهم روی کفش های شنیش بود که جلوتر از پاهای خودم، رد قدمهای سنگین و پر ابهتش رو روی موکت قرمز رنگ راهروی متل به جا میذاشت.
پالتوش رو از جلوی بدنش کنار زد بود تا دستش رو توی جیب شلوارش ببره و صافی شکمش رو حتی توی بیست هزار فرسنگی سطح مردمکهام هم، فرو کنه. به خاطر سرعت کم قدمهام، دستم رو جلو کشید تا باهاش همراه بشم «ساکتی! بدجوری ساکتی.» داشت لذت میبرد؟
ناخودآگاه پشت سرم رو از نظر گذروندم تا لبخند خجالتزدهام رو نبینه؛ نامجون خوب میدونست من رو چطور کنترل کنه که مثل ققنوسی در اسارت امواج، هر بار توی آتیش سردی لحنش بسوزم و از خاکستر شهوت چشمهاش متولد بشم.
جلوی در قهوهای رنگی ایستاد و نمایشی کارت اتاق رو از جیبش بیرون کشید «برات غیبش کنم؟» لپش رو زبون زد و در حالی که اخم میکرد، بیتوجه به بامزگی بیموردش توی پرسیدن اون سوال، بعد از صدای باز شدن در، داخل اتاق رفت.
شاید باید به دلقک بازیهای جذابش میخندیدم یا جواب میدادم "بیا... زیر تیشرت من غیبش کن!" اما من در حالی که کاپشن پفکیم رو در میآوردم پشت سرش قدم برداشتم و لب پایینم رو به دندون کشیدم.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
بلافاصله بعد از وردش سیستم گرمایشی رو راه انداخت و خودش رو روی تخت انداخت؛ بدجوری هوس کرده بودم بهش ملحق شم اما بدنم لزجتر و کوفتهتر از اونی بود که به این میل جواب مثبت بدم.
نامجون دستش رو زیر سرش برد و در حالی که چشمهای سرخ و خستهاش رو بهم میدوخت، گفت «چیزی میخوری؟ من بعید میدونم چیزی گیرم بیاد اما اگه بخوای میرم میگردم یه مارکت باز پیدا میکنم.» به آرومی سر تکون دادم «ممنونم نامجونا. همون همبرگری که خوردیم کافی بود.»